آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بوی زندگی

بوی قرمه سبزی کم کم دارد فضای خانه را پر می کند.

چند روز است که همسر هوس کرده و تا امروز پختنش را به تعویق انداخته ام.

قرمه سبزی از آن غذاهاییست که باید برایش وقت گذاشت. باعشق پخته و اهل خانه را به بوی زندگی میهمان کرد.

باید سحرخیز بود...










پی نوشت: این روزها هر روز تا 8 می خوابم. امروز هم محض انجام کاری اداری سحرخیز شده ام.

گوشتان را بیاورید جلو: برای همین خواب های طولانی تابستان است که مهرم آرزوست!

قبل ترها

دوست دارم مثل قدیم تر ها بنویسم. از روزمرگی ها، شادی ها، دلتنگی ها، خریدها و...

اصلا دلم می خواهد یک دل سیر درددل کنم تا سبک شوم اما...

نمی دانم چرا دل می خواهد اما حرفها را در خود پنهان می کند و اجازه نمی دهد بر زبان جاری شود.

دلم می خواهد وبلاگم مثل قبل تر ها بود.

آن صفا و صمیمیت وبلاگستان کجا رفت؟








پی نوشت: یک دنیا حرف قلمبه شده و روی دلم سنگینی می کند.

دلمه

می خواهم دلمه بادمجان بپزم.

شکم بادمجان ها را از مایه گوشت پر کرده و سرشان را گذاشته می دوزم.

دخترم از راه می رسد.

بعد از مدتی صدایش می کنم:

-: مامان! بیا ببین تا یادبگیری چطور دلمه بپزی!

-: من از این کارها خوشم نمیاد.

-: پس وقتی مستقل شدی و دلت خواست دلمه بادمجان بخوری، می خوای چیکار کنی؟

-: نمی خوام.

-: اگه بچه هات خواستند؟

-: چیزی به نام مادربزرگ وجود دارد!

-:

...







پی نوشت: معلوم است چه در انتظار من است!

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استراحت

صرف نظر از امتحانات بچه ها و مشغولیات شدید همسر، آن قدر از سفر کوتاهم به شهرستان خسته شده بودم که کل تعطیلات را به استراحت گذرانده ام.

غیر از یکی دو بار که غذایی پخته و احیانا ظرفی شسته ام.

به همین سادگی و راحتی!