آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

پیام آورانش را امروز دیدم


و من به مهمانی خدا دعوت شده ام.

قاصدانش را همین امروز خیر مقدم گفتم.

یقین دارم امسال خدا مرا خصوصی دعوت کرده است. قاصدک هایی که امروز از پنجره خانه ام، به درون آمدند، پیام آورانش بوده اند.

و مهم تر آنها، شور و شوقیست که روزها برای فرارسیدن میهمانی بزرگ قلبم را پر کرده بود...


خدایا! سپاس که بار دیگر مرا به میهمانی رحمتت فرا خواندی!


من چه سبزم امروز...

امروز یکی دیگر از روزهای خوب خداست.پر از انرژی و شادابی ام. شیفت عصر هستم. خانه ام تمیز و مرتب است. کار خاصی ندارم.

دلم یک دوست صمیمی می خواهد که همین الان بیاید اینجا و با هم بنشینیم و یک استکان چای بخوریم و از هر دری صحبت کنبم. از ایده های جدید و طرح های نو و تجارب زیبایی که می توانیم با هم رقم بزنیم، سخن بگوییم. اصلا برویم بازار و در لابه لای رنگ های اغوا کننده مغازه ها بچرخیم و لذت ببریم و خوش باشیم...

دوست اما کجا بوده این وقت روز در این شهر بزرگ که وقت خالی هم داشته باشد و با تو به گردش بیاید؟

اگر دوستی پیامی هم ارسال کند، خیلی هنر کرده! در این وقت روز اول کاری هفته، وقتی می دانی همه دوستانت به کارشان مشغولند و فقط تو هستی که منتظر شیفت عصر در خانه نشسته ای.

کاش امروز شیفت صبح بودم. در آن صورت شادابی ام را با شاگردانم قسمت می کردم.

به هر حال من امروز سبزم. پر از حس طراوت و تازگی. دلم می خواهد رویشی بزرگ را تجربه کنم اما محصورم بین دیوارهای این خانه به خاطر پسرکم که امتحان زیست دارد. راستی امتحانات بچه ها چه قدر طولانی شد. کاش زودتر تمام شود...


به ادامه مطلب بروید و در شادابی و سرسبزی ام با من شریک شوید.

ادامه مطلب ...