آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

پلیس یا دکتر؟


دور کلمات را یکی یکی خط می کشم و او مثل بلبل برایم می خواندشان!

از خواندنش تعریف می کنم و بعد یکی یکی اشتباهات نوشتاری اش را گوشزد می کنم و ادامه میدهم تو پسر زرنگی هستی مطمئنم با کمی دقت می توانی زیباتر بنویسی.

من دوست دارم خط زیبایی داشته باشی تا وقتی مثلا دکتر شدی، بیماران بتوانند دست خطت را به آسانی بخوانند...

رضا: ولی من که نمی خواهم دکتر شوم؟

-: می خواهی چکاره شوی؟

رضا: می خواهم پلیس شوم.

-:

.

.

.

و حتما برای نوشتن برگه جریمه لازم نیست خطت خوب باشد...



پی نوشت: راستی چرا با شنیدن کلمه پلیس جریمه کردن به ذهنم آمد؟