آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بزرگ ترها! مراقب باشید.

درباره لزوم اندازه گیری زمان برای بچه ها صحبت می کنم تا بحث را بکشانم به وسایل اندازه گیری زمان و ساعت را تدریس کنم...

بحث می کشد به این که هر کاری باید در وقت و زمان مشخص خودش انجام شود وگرنه وقت از دست می رود و زیان می بینیم.

چند مثال کودکانه می زنم:

اگر خواب بیفتید و دیر به مدرسه برسید ممکن درس را از دست بدهید...

اگر پدرتان دیر به اداره برسد، ممکن است یک جلسه مهم را از دست بدهد...

.

.

.

رضا دستش را بلند می کند و منتظر اجازه من نمی ماند و می گوید: مثل پدر من! اصلا جلسه دوست ندارد.

همیشه از جلسه ها فرار می کند. مثلا همین دیروز ما را به خانه مامانی برد تا از جلسه ساختمان فرار کند!

من:

دهه هشتادی های زبل:

رضا: