آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

خوشبختی را به آغوش می کشم

پروژه خانه تکانی را کلیک زده ام.

از دیروز که روز استراحتم بود، شروع کردم و امروز هم همکاری کلاسم را اداره می کند...

قالی را به قالیشویی فرستاده ام. شومینه را تمیز کرده و پرده هم دارد داخل ماشین لباس شویی می رقصد...

امسال برای آمدن سال جدید ذوق فراوان دارم. نمی گویم منتظر بهارم، که بی آن که بفهمیم خیلی وقت پیش، قبل از آن که زمستان برود، بهار به میهمانی دشت ها آمده و بر تن دخترکان باغ ها لباس لطیف بهاری پوشانده است.

من اما به کار خود مشغولم. کمدها را مرتب می کنم. جارو می کشم و گردگیری می کنم...

خورشت ناهارم را بار می گذارم و مشغول کارم می شوم و منتظر می مانم همسر و بچه ها برگردند و با خانه تمیز و عطر خوش ناهار روبرو شوند.

خوشبختی همین است. سالم و سلامت باشی و خانه ات را برای فرا رسیدن فصلی جدید آماده کنی.

خوشبختی می تواند داشتن همکاری مهربان باشد که به جای تو به کلاست برود.

خوشبختی می تواند همفکری و همراهی همسر و فرزندانت با تو باشد. وقتی که پسرکت جلا زدن به سنگ های شومینه را به عهده بگیرد و همسرت برق انداختن شیشه ها را!

خوشبختی همین جاست کنار ما! کافیست کمی با دقت به اطرافمان نگاه کنیم.