آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

دروغ بزرگ

دیروز مدیر زنگ زد که یکشنبه در جلسه تصمیم گیری چگونگی اجرای جشن شکوفه ها شرکت کنم. نمی دانم چرا از دهانم بیرون پرید که مشهد نیستم و مسافرتم. تا به حال دروغ به این بزرگی نگفته بودم. آن هم جلوی همسر و مادر و خواهرش!

مدیر پرسید: کی بر می گردید؟ پاسخ دادم: احتمالا سه شنبه!

گفت: پس ما جلسه را در غیاب شما برگزار می کنیم.

گفتم: مهم نیست.من تابع تصمیمات جمع هستم و روز شکوفه ها به مدرسه خواهم آمد.

.....................................................................................................................................................................


یعنی این منم!؟ همان آفرینی که این روزها یک پایش در مدرسه بود و یک پایش در بازار برای خرید وسایل مورد نیاز جشن و تزیین و .... آفرینی که ذوق داشت و روزشماری می کرد برای فرارسیدن ماه مهربان. آفرینی که برای دانش آموزانش کاردستی درست می کرد. مراسم را کارگردانی می کرد و... حالا همان آفرین در خانه می نشیند. به مدرسه نرفتنش به کنار، دروغ هم می گوید. آن هم فقط بخاطر ندیدن روی مدیر!

خدایا! خودت خوب می دانی که دروغگو نیستم اما نمی توانم یک ادم از خودمتشکر بی منطق را تحمل کنم. اصلا تقصیر خودت است که یک پست بهتر با حقوق و مزایای بیشتر برایش فراهم نکردی تا در مقام مدیریت یک مدرسه، با رفتارهای ناشایستش مرا از رفتن به مدرسه دلزده کند و حتی لذت تجربه این روزهای عزیز را هم از من بگیرد. همین جا حجت تمام می کنم. یا پستی هزاران بار بهتر از مدیریت یک مدرسه برابش فراهم فرما یا کاری کن اصلاح شود وگرنه امسال دروغ های دیگری هم از من خواهی شنید. گفتم که فردا شاکی نشوی!



پی نوشت: میهمانهایم امروز به خانه خواهرشوهرم رفتند. فردا نوبت دکتر دارند. احتمالا در روزهای آینده هم میهمان خواهم داشت.

کسی می داند روز سه شنبه مشهد تعطیل خواهد بود یا خیر؟