آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

حسرت

با حاج خانم کنار پنجره ایستاده و از تماشای رقص بلورهای درشت برف لذت می بریم.

حاج خانم: خانم آقای ... !

من: بله!

حاج خانم: حیفه آدم از این دنیا بره و این همه قشنگی رو نتونه ببینه!

من: بله!

.

.

 کمی بعد:

من:


تنوره دیو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.