آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

می لرزم.


اعتراف می کنم سر شب با پالتو بیرون رفتم. البته به اصرار دخترم که از کلاس زبان برگشته بود و به قول خودش سرما تا عمق استخوانهایش نفوذ کرده بود.

پالتو را از کاورش درآورد و مجبورم کرد بپوشمش.

از کلاس که بر می گشتم، خیلی ها را دیدم که لباس گرم و کت و پالتو برتن دارند.

سرما آمد به همین آسانی. هفته پیش کولر روشن می کردیم و حال از سرما برخود می لرزیم.




پی نوشت:

1- دست خالی را در جیب پالتو فرو بردم و پر بیرون آوردم. اسکناس هایی که از اسفند ماه گذشته در جیبم مانده بود، مرا یاد هتی انداخت...

راستی! هتی به اتفاق همسرش به شیراز منتقل شده و سخت، سرگرم سرو کله زدن با کودکان دبستانیست.

2- عزیزانی که قصر سفر به مشهد دارند، حتما لباس گرم با خود بردارند.

3- از همین حالا تا اردیبهشت بر خود می لرزم اما سرما را دوست تر می دارم از گرمایی که به سختی می توان تحملش کرد.