آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بباف و بباف 2


اگر یادتان باشد قرار بود برای پسرم پلوری به مدل زیر ببافم.



 دستباف من



پشت لباس



روی آستین



پی نوشت:

از بیتای عزیزم به خاطر راهنمایی هایش در بافت این لباس، سپاس گزارم.

من نخ ظریفی انتخاب کردم و به همین دلیل بافت خیلی کند پیش می رفت. یک آستین را بافتم اما از مدل خطوطی که روی آن انداخته بودم، خوشم نیامد و آن را شکافته، دوباره بافتم.

با توجه به ظرافت نخ، یقه لباس به نظرم خوب نشده بود؛ آن را هم باز کرده و دوباره با نخ دولا بافتم تا خوش حالت و آهار دار بایستد که فکر می کنم موفق شده باشم.

این اولین بافت بزرگسال من بود. فردا با دخترم به پاساژ پروانه خواهیم رفت تا دوباره کاموا بخرم. پروژه بعدی بافت شال و کلاه برای دخترم است. مشتاقانه پذیرایی مدلهای پیشنهادی شما هستم.


خاج خانم نوشت: دخترم! دو روز دیگه که این لباس براش کوچیک شد، به کسی ندیش ها!نگهش دار برای پسرش!

من: چشم حاج خانم!


خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.