آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

برو


زمستان 92 برو!

تو برای من سیاه ترین و تلخ ترین زمستان عمرم بودی.

بهترین عزیزانم را در روز تولد تو از دست دادم و هنوز هم سخت ترین لحظات را در روزهای به ظاهر کوتاه تو سپری می کنم

آخرین ماهت هم ازنیمه گذشت. نفس هایت به شماره افتاده است. برو...

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن.

امیدوارم هیچ زمستانی چون تو متولد نشود.

چشم انتظار بهارم. شاید سر سبزی و خرمی اش درد و غمم را از دل بزداید و و به دست نسیم روح انگیز بهاربسپارد...