آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

اگر گرمی چند روز پیش ها ادامه می یافت، خیلی زود درختها جوانه زده و به شکوفه می نشستند.

خدا را شکر می کنم که زمستان روی خوبش را نشان داد و برف و سرما میهمان شهر و دیارمان شد. هر چند لوله های آب یخ بسته و الان آسانسور هم از کارافتاده اما باز هم جای شکرش باقیست.

به مدد بخاری برقی که سالها در انباری جاخوش کرده بود، یخ لوله های آب باز شد و سرویس کار هم دارد آسانسور را سرو سامان می دهد.

خودم هم که فارغ از دغدغه کار و مدرسه درخانه و اغلب زیرپتو لم داده و استراحت می کنم. برای زاده اولین روز تابستان که اتقاقا سطح تماس بدنش با محیط زیاد هم هست، این سرمای سخت، اندکی زیاده از حد تحمل است اما جایتان خالی! تعطیلی برف و سرما مزه دیگری دارد...

فقط این وسط به شدت کمبود یک چوب جادویی احساس می شود که در هوا تکانش دهم و به طرفةالعینی همه کشوها و کابینت ها مرتب شده و خانه جارو کشیده و گردگیری شود. بعد هم روی اجاق دو عدد قابلمه نازنین هویدا گشته و عطر و بوی غذای دلخواهم خانه را پرکند.

تنبل و خیال پرداز هم خودتانید! من فقط کمی بیش از حد می لرزم و صدالبته احساس سرمایی ( همان موش لرزان مدرسه موشها) را خوب درک میکنم.

کاش بهار زودتر بیاید...




پی نوشت: آسانسور راه افتاد. علت از کارافتادنش، یخ زدگی روغن قفل درب بود و بس!

گفتم که هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

با این حال دلم می خواهد تا پنج شنبه سرما ادامه داشته بیاید و به قول معروف کش بیاید.