آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

روزی تو آرزوی من بودی

پانزده ساله شدی دخترکم!

یادم نمی رود روزهایی را که حسرت نداشتنت غمگینم نموده بود...

و امروز که قامتی بلندتر از من داری...

تو را به دستان مهربان خداوند می سپارم و سپاس می گذارم بابت داشتنت.

آرزویی بودی که خیلی زودتر از آن چه تصور می کردم، خداوند به هدیه ای تبدیل نموده و در آغوشم نهاد!

پانزده سالگی ات فرخنده!