آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

پرسش در هفت و سی دقیقه!


ساعت هفت و نیم صبح وارد کلاس می شوم. بعد از سلام و احوالپرسی، از بچه ها می خواهم چاشتشان را از کیفشان بیرون بیاورند و بخورند.

در کمد را باز می کنم و وسایل لازم را بیرون می اورم و روی میز می گذارم.

زضا دستش را بالا می برد و بعد از اجازه گرفتن، می پرسد:خانم! میشه با یه حوله، دو تا تخم مرغ را گرم کنیم تا از توش جوجه در بیاد؟

من: فقط با یک حوله نه! یا باید مرغ روی تخم ها بخوابد و با گرمای بدنش تخمها را گرم نگه دارد و یا از دستگاه مخصوص جوجه کشی برای این کار استفاده شود. حوله به تنهایی نمی تواند تخم مرغ را گرم کند.

پسرک قانع می شود و سر جایش می نشیند.

می پرسم: رضا جان! چطور این سوال به ذهنت رسید؟

پاسخ می دهد: خب هر چه به مامانم میگم دو تا تخم مرغ بده تا با حوله گرمشون کنم و از توشون جوجه دربیاد، گوش نمیده! گفتم از شما بپرسم.




پی نوشت: من یک معلم کلاس اولی ام.