آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

امیر ارسلان

مکان: دفتر مدرسه

یکی از همکاران خطاب به دیگران:

خانم ها! لطفا اگر دختر خانمی خانواده دار، تحصیل کرده، قدبلند، سفید رو و بسیار زیبا، سراغ دارید، جهت معرفی به یکی از آشنایان معرفی بفرمایید. تاکید می کنم خیلی زیبا باشد.

من: نمی شود حالا دختر زیبا باشد اما سبزه باشد؟

همکار: نه حتما باید سفید باشد.

من: با این اوصاف پسر هم باید امیرارسلان باشد.


پی نوشت: نگفت دختر نجیب باشد، خانم باشد، متین باشد ...




یک پست شیرین

الوعده وفا!


شیرینی های نوروزی من:



از نمایی دیگر




از چپ به راست: برنجی، نخودی، هلالی فندقی، کشمشی، بادامی و شکلات نارگیلی

لینک بقیه شیرینی ها را قبلا گذاشته ام و اما شکلات نارگیلی که نمی دانم رسپی اش را از کجا برداشتم.

برای تهیه اش 300 گرم پودر نارگیل را با 100 گرم پودر شکر و محتوی یک قوطی شیرعسلی را با هم مخلوط نموده و از مخلوط توپهای کوچکی دوست کردم و در فریزر گذاشتم تا خودش را بگیرد و بعد از فریزر بیرون آورده و روی آن شکلات ذوب شده ریختم. تصمیم داشتم رویش را با شکلات سفید تزیین کنم که اگر یادتان باشد، شکلات سفیدم ذوب نشد و همان طور ساده سرو کردم.

میهمانانم از این شکلات خیلی خوششان آمد و همه از طعم مطبوع و بافت لطیف آن تعریف می کردند. توصیه می کنم امتحان بفرمایید و از طعم بی نظیرش لذت ببرید.


پی نوشت: برای صرفه جویی در وقت همه را در یک ظرف چیدم. عذر مرا پذیرا باشید.


یک فنجان چای

زنگ تفریح خورده بود. کمی دیرتر به دفتر رفته بودم. همکاران با نوشیدن یک فنجان چای، رفع خستگی می کردند. روی میز فنجانی دیگر نبود. به آبدارخانه رفتم تا برای خودم فنجانی چای بریزم.

از داخل آب چکان فنجانی برداشتم. لکه های قهوه ای روی فنجان کریستال بدجوری توی ذوقم زد. فنجان دیگری برداشتم اما دریغ...

به سینک نگاهی کردم. خبری از مایع ظرفشویی نبود. به دفتر برگشتم. تنی چند از همکاران جرعه های آخر چای خود را می نوشیدند.

موضوع را به یکی از همکاران گفتم. با هم به آبدارخانه رفتیم و فنجانهای بسیار کثیف را نشانش دادم.قیافه اش دیدنی بود. با هم موضوع را با معاون در میان گذاشتیم و من اعتراض کردم که چرا مایع ظرفشویی موجود نیست تا فنجان ها تمیز شسته شوند...

در همین همین حین مستخدم مدرسه سررسید و متوجه شد که داریم درباره چه صحبت می کنیم.

حالا با من و همان همکارم سرسنگین شده است. من که اعتنایی نکرده ام اما طفلکی همکارم به جای جواب سلام سکوت شنیده است.


دیروز: در دفتر نشسته بودم که وارد شد و با بی اعتنایی سینی چای را روی میز گذاشت و رفت.

امروز: یک ربع به خروج از منزل برای خودم یک لیوان چای ریخته ام و منتظرم کمی سرد شود.



پی نوشت: من دختر همان مردی هستم که بیست و اندی سال در مدارس چای نخورد؛ به خاطر اعتراض به کثیفی یک فنجان چای!