زندگی کردن ساده است و زیبا اما دانشی می خواهد که فقط به زحمت تجربه به دست می آید و تجربه درسی است که حق التدریسی گران دارد.
نازنین عزیز به رایگان تجربه اش را در اختیارمان قرار داده است. به دقت بخوانیم و به گوش جان بسپاریم.
نازنینم! سپاس گزارم که آگاهی را بر ما پسندیدی و رنج نگاشتنش را بر خود روا داشتی.
می دانم بر تو چه می رود. خدا صبرت دهد! آمین.
امروز صبح پسرم به اردو رفت.
وسایل موردنیازش را که آماده می کردم، توصیه می کردم که مراقب وسایلش باشد و مانند مامانش لیوانش را در اردو جا نگذارد.
همسرم: مامانت که حالش معلوم است!
من:یادم بود که لیوانم را بردارم اما گریه های پسرکی که چیزی داخل چشمش رفته بود و باید او را به بهداری می بردم، حواسم را پرت کرد.
پی نوشت: البته همسرم هم بیراه نمی گوید. اما حواسپرتی ام بارها چماق شده و بر سرم فرود آمده.چه کنم؟