آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

امید


تصویر بالا بامبوهای منند.

تعجب نکنید. تا پای مرگ پیش رفته اند. دو سال چند وقتی از آنها دور ماندم؛ وقتی دوباره دیدمشان، ساقه هایشان شکسته بودند.

ساقه هایشان خشک و زرد شده بود و برخی از برگ هایشان نیز. اما سرشاخه ها هنوز زنده بودند و سبز...

ناامید نشدم .برگها و شاخه های خشک را جدا کردم و در آب گذاشتمشان. دوباره رشد کردند و قد کشیدند. ریشه زدند و باز هم قد کشیدند.  و حالا برایم جوانه زده اند. نه یکی ، نه دو تا، چند تا...

اولین جوانه ها را می بینید که چه قدر بزرگ شده اند؟

بامبوهایم به من درس امید دادند. حتی در سخت ترین شرایط هم باید به زندگی امیدوار بود. باید تلاش کرد برای دوباره شکفتن و جوانه زدن...

 

آخرین پست وبلاگ سیب و سرگشتگی را از دست ندهید.