آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

حق گرفتنیست

نماینده های کلاس را عوض کرده ام.

یکیشان جلو آمده و با کم رویی و خیلی آهسته کنار گوشم می گوید: خانم وقتی که ما مسئول گلدان های کلاس بودیم، بیشتر روزها تعطیل بود.

.

.

.

نتیجه آن شد که ایشان یک هفته دیگر مسئول آب دادن به گلدان های کلاس هستند.



پی نوشت:

  ایام صدارتش مصادف شده بود با دهه آخر صفر و روزهایی که به خاطر مراسم برادرم به مدرسه نرفتم.



بعدا نوشت: به پست حلوا مواردی اضافه شد که اصل کلام بود و موقع نوشتن یادم رفته بود ذکر کنم.