از صبح چند بار به جاری زنگ زده ام و احوال دخترش را پرسیده ام.
زنگ تفریح اول:
-: تازه به اتاق عمل رفته است.
زنگ تفریح دوم:
-: هنوز خبری ندادند.
زنگ تفریح چهارم:
-: داخل ریکاوری هست.
در خانه:
جاری: تازه به بخش منتقل شده و حالش خوب است.
من: می شود با او صحبت کنم.
-: پرستارها اطرافش هستند. اما خوب است.
-: خدا رو شکر! چشمتان روشن! مبارک باشد و قدمش پر خیر و برکت. بعد زنگ خواهم زد.
و خداحافظی می کنم.
همسر: بچه دختره یا پسر؟
-: نمی دانم.
پسرم: نپرسیدی؟
-: باید می پرسیدم؟
اصلا یادم رفت بپرسم. چرا جاری چیزی نگفت؟ آها یادم هست چند ماه پیش جاری جنسیتش را گفت. چرا یادم نمی آید؟نمی دانم...
پی نوشت: مشخص است که چه روز پراسترسی را پشت سر گذاشته ام.