آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

عنوان را شما انتخاب کنید

از صبح چند بار به جاری زنگ زده ام و احوال دخترش را پرسیده ام.


زنگ تفریح اول:

-: تازه به اتاق عمل رفته است.

زنگ تفریح دوم:

-: هنوز خبری ندادند.

زنگ تفریح چهارم:

-: داخل ریکاوری هست.

در خانه:

جاری: تازه به بخش منتقل شده و حالش خوب است.

من: می شود با او صحبت کنم.

-: پرستارها اطرافش هستند. اما خوب است.

-: خدا رو شکر! چشمتان روشن! مبارک باشد و قدمش پر خیر و برکت. بعد زنگ خواهم زد.

و خداحافظی می کنم.

همسر: بچه دختره یا پسر؟

-: نمی دانم.

پسرم: نپرسیدی؟

-: باید می پرسیدم؟

اصلا یادم رفت بپرسم. چرا جاری چیزی نگفت؟ آها یادم هست چند ماه پیش جاری جنسیتش را گفت. چرا یادم نمی آید؟نمی دانم...





پی نوشت: مشخص است که چه روز پراسترسی را پشت سر گذاشته ام.