آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

یک دسر ملس بهاری

بچه که بودیم درختهای گوجه سبز از دستمان به امان نبودند. از وقتی که هنوز گوجه سبزها خیلی کوچک بودند،قند در دلمان آب می کردند، تا وقتی که آفتاب لپشان را گلی می کرد و مزه شان به شیرینی می گرایید.

گوجه شیرین و رسیده را کمتر می پسندیدم و اجازه می دادیم فشرده شده و درون سینی های بزرگ پهن شوند و آفتاب دوباره به تنشان بخورد و خشکشان کند تا دوباره طعم ملس جوانی را در کاممان زنده کنند.

حال اما ترشی گوجه سبز فقط خاطرات کودکی را زنده می کند چه دندانها و معده ام خوردن آن را تاب نمی آورند اما باز هم من از رو نمی روم.

کمی شکر در آب درون قابلمه می ریزم و اجازه می دهم روی شعله اجاق یکی دو قل بزند. مقداری گوجه سبز به آن اضافه می کنم. خیلی زود، شاید در کمتر از پنج دقیقه گوجه ها می پزند و کمی گلاب به آن می افزایم و کمی بعد، شعله زیرش را خاموش می کنم و وقتی خنک شد، ان را به یخچال منتقل می کنم تا خوب سرد شوند.

و در یک عصر بهاری اهل خانه را به خوردنش میهمان می کنم. باشد که علاوه بر طعم ترش گوجه سبز، خاطره دسر خنک دست پخت مادرشان نیز در یادشان بماند.