آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

داستان وبلاگ نویسی من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مدیر؟

آرامم.

الان آرامم اما دیروز خشمگین بودم. همانند یک اژدها! خشمم نه به خاطر ظلمی بود که بر ما می رود، بلکه به خاطر حماقتی که مبتلا می شویم و مهر سکوتی که بر دهان خود می زنیم. مبادا دیدگاه مدیر تغییر کند و به جای یک معلم حرف گوش کن سر به زیر، شاهد یک معلم آگاه و جسور باشد.

قضیه از آن جا شروع شد که بیست روز پیش بدون اطلاع قبلی، جلسه شورای معلمان داشتیم. جلسه روز چهارشنبه برگزار شد که یک ساعت زودتر مدرسه تعطیل می شود. از ساعت یازده تا یک ربع به یک. حالا یکبار جلسه ناگهانی، آن قدر طول کشید، احترام گذاشتیم و چیزی نگفتیم.

از آن جا که بی سرو صدایی از همان هایی بار می آورد که خودتان بهتر می دانید، دیروز در یک اقدام غیر مترقبه، آقای مدیر در جمع همکاران خانم، اعلام فرمودند که با مدیر شیفت مخالف برنامه ریزی کرده اند، جلسه شورای معلمان دو شیفت را همزمان برگزار نموده و از استادی بخواهند روشهای نوین تدریس را به همکاران آموزش دهند و از آن جا که برگزاری چنین جلسه ای بعد از تعطیلات عید لطفی ندارد، دو سه جلسه در اسفند ماه برگزار کنیم.

معلم کلاس چهارم: بله! خیلی خوب است. ما در مدارس دیگر چنین جلساتی داشته ایم.

معلم کلاس دوم: بله! به دانشمان هم اضافه می شود.

دیگران: سکوت

معلم کلاس اول 2: نه خیر آقا! اولا که دوره کامل روشهای نوین تدریس را گذرانده ایم.

دوما: این که به چه حساب باید دوره ای ببینیم که در قبال آن هیچ گواهی دانش افزایی به ما ارائه نمی شود.

سوما: در این روزهای پایانی اسفند، وقتمان پر است.

مدیر: خانم آفرینیان! دوست ندارید، می توانید شرکت نکنید.

من: معلوم است که شرکت نمی کنم و برخاسته به کلاسم رفتم.

شاید با خود فکر کنید، جرا بی جهت ساز مخالف زده ام. در این صورت لازم است بدانید که دوره کامل این کلاس ها را گذرانیده ام و نیازی به تکرار مکررات نیست. کلاس در ساعت غیر اداری برگزار می شود و از آن جهت که مدرسه برگزار کننده کلاس می باشد، هیچ گواهی مبنی بر شرکت ما در چنین کلاسی صادر نمی شود و هیچ امتیازی تعلق نمی گیرد. مدیر دو شیفت قصد دارند جلوی مدیران خود، خودنمایی کنند که چقدر فعالیت مثبت انجام داده اند و تشویق شده و به عنوان مدیر نمونه معرفی شوند. از همه این ها که بگذریم، مدرسه اگر بودجه ای دارد که هزینه تشکیل چنین کلاسی را بدهد، چرا لوحه های آموزشی را نمی خرد، چرا دو عدد لامپ مهتابی ناقابل نمی خرد که کلاس در این روزهای ابری زمستانی و همچنین ساعات پایانی روز ، تاریک نباشد. چرا بخاری کلاس مرا تعمیر نمی کند که من و بچه ها هر روز سردرد نشویم.

...............................................................................................................................

زنگ بعد موضوع را با نماینده معلمان که البته آقا می باشد، در میان گذاشتم. عنوان کرد که اصلا از موضوع خبر ندارد. در این میان یکی دو نفر دیگر از معلمان مرد هم وارد بحث شدند و همه مخالف برگزاری چنین کلاسی بودند و صد البته از قصد مدیر بی خبر!

مدیر که وارد شد، نماینده معلمان پرسید: قصد برگزاری چنین کلاسی دارید؟

مدیر: بله و فقط خانم آفرینیان مخالف است و می تواند شرکت نکند. ( تصور کنید نظر 5 معلم مرد به هیچ انگاشته شده است.)

من: بله و لابد شما هم در ارزشیابی ام عنوان می کنید که ایشان در جلسات شرکت نکرده است.

مدید: بله!

من: آقا! شما دارید با اعمال قدرت حرفتان را بر کرسی می نشانید و به هر کس هم که مخالف باشد، برچسب عدم همکاری می زنید.

مطمئن باشید. من زیر بار حرف زور نمی روم و در چنین کلاسی شرکت نمی کنم. البته آرام هم نمی نشینم که شما هر چه دلتان می خواهد بکنید....

بقیه همکاران: خانم آفرینیان! به جایی برنمی خورد که در این کلاس شرکت کنیم.

آن دیگری: چه کنیم دیگر، مدیر است.

آن دیگری: تا بوده همین بوده....

..................

دیکتاتوری از همین جا شروع می شود. از همین سکوت به ظاهر ساده یک عده که حاضر نیستند جلوی حرف زور بایستند....


کلید

دوستان عزیز! کلید پست قبل، همان کلید خانه قبلی است.

وقتی خوابم تعبیر می شود.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

5 اسفند

زادروز خواجه نصیرالدین طوسی

بر مهندسان عزیز خجسته!

خدا قوت!

شاد و پیروز باشید.