آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

صفاسیتی

جای شما سبز!
دیروز به پیشنهاد آقای همسر آش رشته پختیم. بعد بار و بندیل را سر دست گرفته و به پشت بام نزول اجلال نمودیم. البته در لذت این سفر چند ساعته بعضی از همسایگان را نیز شریک نمودیم من جمله حاج خانم و آن یکی همسایه و ...
مطمئن نیستم اما شاید برای این که به آسمان نزدیکتر بودیم، همان افطاری ساده روی پشت بام در کنار بندگان خوب خدا آن قدر خوش گذشت که مگو و مپرس!
بعد از صرف افطار همسر و پسرم به خانه بازگشتند و ما همچنان تا ساعت 12 به اتفاق میهمانان محترم و خانم همسایه ای که بعد به ما پیوست، به میهمانی روی پشت بام خود ادامه دادیم و گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم.
دلتان بخواهد فردا هم قرار است با همان اکیپ دیشبی نزدیک افطار به حرم برویم و بعد هم ادامه صفاسیتی...






پی نوشت: فکر می کنم امشب اختتامیه افطاری های زنجیره ای فامیلی باشد. امشب افطاری دعوتیم. حدس بزنید کجا؟




مرغ آمین

در عجبم از کار خدا!

اینجا را ببینید. این کامنت را برای این پست دختر گندمگون گذاشته بودم. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که تلفن به صدا درآمد و ...

بله میهمان در راه است. آن هم از راه دور، درست زمانی که گمانش را نداشتم. 

الله اکبر!

خدایا شکرت.

ولی لطفا همیشه این گونه باش. حواست به لیست آرزوها باشد.

رنگی رنگی









پی نوشت: ایده و عنوان این پست از این وبلاگ گرفته شده است.





عقوبت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اسپی مزگت


اسپی مزگت


بنایی سپید در میان جنگل سبز


از زاویه ای دیگر


درخت ابریشم مصری در کنار مسجد


سرنوشت برخی از آجرهای مسجد





پی نوشت: درخت تنومندی که در تصویر سوم می بینید، ابریشم مصری است. یادم هست سالها پیش یک درختچه ی زیبای ابریشم مصری در باغچه ی خانه ی پدری داشتیم اما این کجا و آن کجا...

این یکی به مدد آب و هوای مساعد درخت تنومندی شده است اما آن یکی برای همیشه یک درختچه ماند.