آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

داغ تر از آش


شنبه شب مادر دانش آموزم زنگ زده بود و می گفت: اجازه می دهید درس گل را به پسرم یاد بدهم؟

-: خیر! خودم به موقع تدریس خواهم کرد.

-: حوصله اش سر رفته است. کتاب های کمک درسی اش را هم تا جایی که گفته بودید، حل کرده است و الان بیکار است.

-: خانم! بگذارید فرزندتان کمی بچگی کند. اجازه دهید از این تعطیلی لذت ببرد.

-: خودش اصرار می کند. دلش می خواهد درس جدید را زود یاد بگیرد.

-: خانم! اندکی به کودکتان صبر کردن یاد بدهید!

-: چکار کنم؟

-: هیچ! بگذارید بازی کند. تلویزیون نگاه کند. چه می دانم سرش را گرم کنید.



پی نوشت: شمار روزهای تعطیل سرمای هوا به سه روز رسید اما آن بنده خدا دیگر جرات نکرد زنگ بزند.

حق گرفتنیست

نماینده های کلاس را عوض کرده ام.

یکیشان جلو آمده و با کم رویی و خیلی آهسته کنار گوشم می گوید: خانم وقتی که ما مسئول گلدان های کلاس بودیم، بیشتر روزها تعطیل بود.

.

.

.

نتیجه آن شد که ایشان یک هفته دیگر مسئول آب دادن به گلدان های کلاس هستند.



پی نوشت:

  ایام صدارتش مصادف شده بود با دهه آخر صفر و روزهایی که به خاطر مراسم برادرم به مدرسه نرفتم.



بعدا نوشت: به پست حلوا مواردی اضافه شد که اصل کلام بود و موقع نوشتن یادم رفته بود ذکر کنم.

هنر و ریاضی


یکی از تکالیف ریاضی بچه ها شکل سازی با اعداد هست. بعضی از بچه ها این قدر زیبا و خلاقانه کار کرده بودند که حیفم آمد شما را از دیدنش بی نصیب بگذارم. لطفا برای دیدن هنر بچه ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.





 

ادامه مطلب ...

همدردی

باز هم دیروز با رضا برای دست خطش حرف و سخن داشتیم. اگر نوک مدادش را تیز کند و کمی دقت کند، بسیار زیبا می نویسد اما امان از وقتی عجله کند، چنان درشت می نویسد که به قد قواره خودش هم نمی آید چنان خطی داشته باشد.

-: رضا! چرا دقت نمی کنی و با عجله می نویسی؟

-: نمی دانم خانم!

-: اما من می دانم. دلت می خواهد زود تکلیفت تمام شود و بروی سر بازی. شاید هم برای این که بپری و جلوی تلویزیون بنشینی و مدام کارتون ببینی.

-: نه خانم! همه کانالهایمان قطع است. اصلا نمی توانم کارتون ببینم.

-: خدا لعنتشان کند. ( به خدا از دهانم بیرون پرید. )

-: این هدهد لعنتی هم کارتون نشان نمی دهد.

-:



پی نوشت: 


روز قبل یکی از همسایه ها اطلاع داده بود که بهوش باشید که برادران نیروی انت.ظامی درب خانه ها زنگ زده و در صورت باز شدن درب به پشت بام هجوم برده و دیش ها را جمع می کنند.

همسر به همه ساکنین ساختمان سپرده بود که تا از هویت کسی که زنگ زده اطمینان نیافته اند، درب را باز نکنند.

جهت جلوگیری از ورود برادران محترم از بام ساختمان های مجاور، به ساکنین ساختمانهای مجاور نیز اطلاع رسانی شد.

یکی از همسایه ها: ممنون که اطلاع دادید.

دیگری: ما که دیش نداریم!




مطمئنا درک می فرمایید که چقدر اعصابمان به هم ریخته بود که در جواب آن طفل چنین درفشانی نمودیم.







پلیس یا دکتر؟


دور کلمات را یکی یکی خط می کشم و او مثل بلبل برایم می خواندشان!

از خواندنش تعریف می کنم و بعد یکی یکی اشتباهات نوشتاری اش را گوشزد می کنم و ادامه میدهم تو پسر زرنگی هستی مطمئنم با کمی دقت می توانی زیباتر بنویسی.

من دوست دارم خط زیبایی داشته باشی تا وقتی مثلا دکتر شدی، بیماران بتوانند دست خطت را به آسانی بخوانند...

رضا: ولی من که نمی خواهم دکتر شوم؟

-: می خواهی چکاره شوی؟

رضا: می خواهم پلیس شوم.

-:

.

.

.

و حتما برای نوشتن برگه جریمه لازم نیست خطت خوب باشد...



پی نوشت: راستی چرا با شنیدن کلمه پلیس جریمه کردن به ذهنم آمد؟