آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

تا 40 سالگی

روزها به سرعت می گذرند.

بهتر است بگویم روزهای 39 سالگی دارند به سرعت می گذرند...

قدم بزرگی برداشته ام.

و برای خود ضرب الاجلی تعیین کرده ام تا مرز 40 سالگی...

باشد که نزد خود سرفراز شوم.





پی نوشت: این روزها خوبم. خیلی خوب! اصلا فکرش را هم نمی کردم در آستانه 40 سالگی قلبم چنین آرام باشد و مطمئن و سرشار باشم از حس خوب زندگی و زیبا دیدن.

همه چیز از دیماه آغاز شد...

چه می دانستم از پس دیماه تلخ 92، دیماه زیبای 93 خواهد آمد!

سرفرصت برایتان خواهم گفت.

روزهای خوب در پیش اند.




پروردگارا! برای شادمانی، تن درستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس گزارم!




پیچ

دانه های سرشانه پشت پلور دخترم را کور می کنم. دست از کار می کشم و کمی مفصل انگشتان خسته ام را ماساژ می دهم.

ننه جیران: « چی شده؟ خب چه خبر بود این همه پیچ انداختی؟ نه یکی نه دوتا، پنج تا!»  

من: بار اولم است که این مدلو انتخاب کرده ام. چه می دونستم این قدر دیر و سخت پیش می ره؟ دفعه دیگه برای نوه هام این مدلو خواهم بافت! » 

ننه جیران: « آره ننه! ولی اگه خواستی برای نوه هات ببافی، حتما پیچ هاشو کوچیک تر بنداز! »  

من:« معلومه ننه! برای بچه ها باید نخ ظریف تر انتخاب کنی و پیچ ها ظریف تر می شند. »  






پی نوشت: فکر و خیال مرا در افق های دور تصور فرمایید!

نخ سفید ظریف با رگه های صورتی برای یک دختر ناز با موهای فردار!

پنجره ها رو به تجلی باز است...

حسی در درون من زنده شده است.

چیزی شبیه امواج نور...

درست همانند پیچک های جادویی رنگی قالب وبلاگم...

اما سپید سپید...

از بالای سمت چپ مغزم به درون می تابد و تاریکی را می زداید.

گویا نوید به پایان رسیدن روزهای سخت را می دهد. نه! مطمئنم که روزهای سخت و تاریک رو به پایان است و طلیعه پیروزی نور دمیده است.

همانند روزهای آخر زمستان که نشانه های بهار از راه می رسند؛ این روزها نشانه های نور و روشنی را حس می کنم.

روزهای خوب در راهند. 


خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.



پی نوشت: عنوان را از اشعار سهراب وام گرفته ام.