وقت هایی هم هست که هر چه برای شام پیشنهاد می دهی، خانواده نمی پذیرند و همسر پافشاری می کند روی کتلت سیب زمینی!
آن وقت است که آه از نهادت برمی آید و ناامیدانه
صحنه را ترک کرده و آشپزخانه را به همسر می سپاری.
طولی نمی کشد بوی کتلت سیب زمینی فضای خانه را پر می کند.
بوی کتلت که نه! بوی زندگی.
آن وقت اگر همین کتلت ها با دستان تو آماده شده و داخل ماهی تابه گذاشته می شدند، دهان کجی کرده و وا رفته و حسرت درست کردنشان را بر دلت می گذاشتند.
نمی دانی چه سری است در پس وا رفتن کتلت ها! بارها تلاش کرده و بخت خود آزموده ای. هر بار بیش از پیش دقت کرده ای اما انگار طلسم شده ای که نتوانی!
پی نوشت: تسلیم شدم به همین راحتی! می توانید هنر نمایی همسر را در ادامه مطلب ببینید
به رسم هر سال آخرین روز تابستانمان، اولین روز سال تحصیلی جدید بود.
باز هم رفوزه شده و در همان کلاس اول مانده ام، تنها فرقش این است که امسال با پسرها در یک کلاس می نشینم.
31 نفرند با چهره هایی که شور و شوق در آن موج می زند.
باشد که سالی سرشار از تلاش، بهروزی و پیروزی پیش رو داشته و سرانجام این کار مهم، سرفراز باشیم.