آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

وقایع اتفاقیه

همه ی این روزهایی که نبودم، سرم گرم بود به خانه داری و ترشی انداختن و پخت دسرهای مختلف و ... در آخر هم برگزاری تولد 16 سالگی دخترم و یک میهمانی عصرانه 20 نفره ی عالی!

جای همه تان سبز!

اما دیگر خبرهای نگفته:
1- مدرسه ام را عوض کردم. یک مدرسه پسرانه شیفت ثابت صبح در همسایگی همان مدرسه قبلی.

2- امروز ننه جیران به یک سفر یک ماهه می رود و صفای ساختمان را هم با خود می برد.

3. به زودی سفری کوتاه به تهران خواهم داشت.

4. جمعه هم به یک جشن نامزدی دعوتیم.

5. عاشق دوست موطلایی سپیدروی دخترم شده ام. ( اصلا دلم می خواهد هر هفته میهمانی تولد بگیرم.)

6. رمز دارها منتظر یک سورپرایز باشند.







خرداد جان پرور

دلتان بخواهد!

آن قدر هوا خنک است که به قول دخترم این روزها به روزهای آخر شهریور شبیه است نه آخر خرداد.

یک روز بی کولر دیگر را پشت سر گذاشتیم.

هنوز هم شبها از خنکای هوا به گرمای پتو پناه می برم.

گویا خدا دارد به مشهدی ها حال اساسی می دهد.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جشن الفبا

تمام شد.

جشن الفبا را هم گرفتیم.

همین امروز به چه قشنگی! جای همه تان سبز.

خیلی هم خوش گذشت.

خدا رو شکر که به خوبی و خوشی برگزار شد.

فقط نوشتن کارنامه ها مانده و بس!

تعطیلی سلام!






پی نوشت: بهتر است یک پست مفصل بنویسم. حتما باید بنویسم اما سرفرصت. الان خیلی خسته ام. دو شب است که 3 صبح خوابیده ام. با یک پست مفصل مصور برخواهم گشت.