آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

عمه

این قدر حرف برای گفتن دارم که مگو و مپرس. اما تازه از یک سفر دو روزه برگشته ام. برایتان حرف دارم اندازه ی یک دریا!

در اولین فرصت می نویسم.

فقط همین قدر بدانید که خوابیدن زیر آسمان پرستاره در هوای نیمه شهریورماه روی تخت وسط حیاط خانه عمه لذتی دارد که مگو و مپرس!

مخصوصا آن که از خنکای هوا به گرمی دو عدد پتوی نرم پناه ببری و فردا صبح هم عمه ات حسابی تحویلت بگیرد و صبحانه ای عالی نوش جان کنی و بعد بروی 90 دقیقه کنار مزار عزیزانت بنشینی و تا دلت بخواهد قرآن بخوانی و دوباره ناهار مهمان عمه ات شوی و سفره ی دلت را باز کنی و ....

جایتان سبز! بسی خوش گذشت.




پی نوشت: تازگی ها کشف کرده ام بلند  خواندن قرآن به وقت دلتنگی، حالم را بهتر می کند!

لغو سفر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلخوشی

پریروز:

دلخوشی بزرگ این است که روز دختر باشد و دست دخترت را بگیری و بروی سینما و با هم یک فیلم خوب ببینید و لذت ببرید از عالم مادر و دختری!

دیروز:

دلخوشی متوسط این است که توی پارک با دوستانت نشسته باشی و همه از طعم چای و کیک دستپختت تعریف کنند و بعد از یک گپ دوستانه دانشجوی کره ای برگردد و بگوید: « خانم شما از سنتان خیلی جوانترید! »

امروز:

دلخوشی کوچک این که است که سرویس قابلمه ای بخری که عاشق رنگ بدنه اش هستی !





پی نوشت: شما هم از دلخوشی های کوچک و بزرگتان بنویسید.

طعم مهربانی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آغازی دوباره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.