آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

گرمی دستهای پدر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آفرین به آفرین بانو!

امروز باز هم کلاس داشتم و استادم از دف زدنم راضی بود و گفت که درسم را خوب فرا گرفته ام و اشکالی ندارم. معتقد است چون ذوق دارم، خوب پیش می روم.

چهارشنبه هفته پیش که با همسرم برای خرید دف به مغازه مورد نظر رفتیم، فروشنده گفت که دف ندارند و شنبه با خرید جدید به دستشان می رسد و البته همسرم شنبه ویکشنبه دو شیفت هست و نتوانستیم برای خرید بیرون برویم. روز سه شنبه من شیفت صبح بودم و همسرم خودش زحمت خرید دف را کشید.

فقط دیروز و کمی هم امروز تمرین کردم اما استادم گفت: کارت عالی هست و خیلی به من امید داد.

از کودکی دف را دوست داشته ام و از شنیدن طنین دلنوازش لذت می بردم. حالا اما لذتی می برم عمیق از نواختنش ...

سخت است. دستانم درد می گیرد اما زیباست انرژی نابی می بخشد چونان شور زندگی...


بارون بارونه

 

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم تو شالیزاره
برنج میکاره  میترسم بچاد
طاقت نداره طاقت نداره
طاقت نداره طاقت نداره

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
دونای بارون ببارین آرومتر
بارای نارنج داره میشه پر پر
گل نسای منو میدند به شوهر
خدای مهربون تو این زمستون
یا منو بکش یا اونو نستون
یا منو بکش یا اونو نستون

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون میباره زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم غصه نداره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره
 

 

شاعر : سیروس آرین پور

اعتماد به نفس را ملاحظه می فرمایید.

فکر می کنید یک د.ی.ک.ت.ا.ت.و.ر دروغگوی دغل کار جنایتکار ....... ( نقطه چین را خودتان پر کنید )، چند می ارزد که فلانی می خواهد خودش را به مزایده بگذارد و پولش را خرج پروژه های تحقیقاتی کند و تازه به خیال خودش اولین ایرانی هم باشد که به فضا می رود.

فکر کنید: یارو برود فضا، فضا کجا می رود؟

بیچاره دیده است، جای دیگری سالم نمانده، هوس فضا به سرش زده است.


پی نوشت: این را دیگر نمی توانستم ننویسم!


خدایا...

گاهی همه چیز آرام است . زندگی روال طبیعی خود را طی می کند. از خواب بر می خیزی، سرکار می روی، کارهای خانه ات را انجام می دهی، میهمانی می روی، از میهمان پذیرایی می کنی اما...

اما در این میان یک چیز کم است . جای یک نفر خالیست...

دلت می خواهد کسی باشد همین جا و آغوشش پذیرای تو و دلتنگی هایت...

کسی که بتوانی غم هایت را هم با او در میان بگذاری. حرف هایی که با همسر و فرزند و دوست و فامیل و اشنا نمی توان گفت ...

خدایا! نمی شود یک بار هم که شده از آن اریکه قدرتت پایین بیایی و در آغوشم بگیری!

خسته ام، خسته...

فقط خدا می داند مرا چه می شود...