آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

در اولین جلسه کلاس آموزش دف چه گذشت؟

اولین جلسه کلاس آموزش دف نوازی، خیلی جالب بود. مربی ام یک خانم جوان پرانرژی و خیلی مهربان است. از آن هایی که آن قدر صمیمی رفتار می کنند که دلت می خواهد در آغوششان بگیری و مهربانانه بفشاریشان. از رفتار و گفتار، لحن صدا، لبخند زیبا و صدالبته نحوه آموزشش خوشم آمد و آن چه بیشتر مرا خوش حال کرد تشویق ها و امید دادن هایش بود. این که با ذوقی که نشان می دهم، اگر پشتکار داشته باشم، موفق خواهم شد.

از استادش، استاد کامکار تعریف می کرد که می گفته قبل از هر تمرینی ابتدا ورزش کنید تا علاوه بر گرم شدن و کسب آمادگی برای تمرین با دف، از ابتلا به آرتروز و دردهای استخوانی جلوگیری کنید زیرا  دف سنگین ترین آلت موسیقی به شمار می آید. نه از لحاظ وزن، بلکه از آن نظر که دف در دستان دف نواز قرار می گیرد و تمام وزن و فشار ناشی از آن بر دست های دف نواز وارد می آید. برای همین در ابتدا 15 حرکت ورزشی را آموزش داد که باید قبل از هر جلسه تمرین انجام دهم.

بعد هم درباره نت ها و سایر مقدمات آموزش موسیقی صحبت کرد و از من خواست جزوه را به دقت مطالعه کنم و برای جلسه بعد هم حتما دف تهیه کنم و با خود به کلاس ببرم.

لازم نیست بگویم چه قدر از این کلاس نیم ساعته لذت بردم و انرژی گرفتم؛ آن هم در حالی که پس از یک ساعت و نیم گوشت خرد کردن و یک دنیا خستگی به کلاس رفته بودم.

.................................................................................................................................

دیروز و امروز اما میهمان داشتم. خواهر همسرم و خانواده جاری دومم. جایتان خالی خوش گذشت و البته به بچه ها بیشتر. خاصه آن که دیشب در خانه ما، مانده و خوابیدند.

پسرم با پسر عمویش تا نیمه های شب بیدار مانده و صحبت می کردند. یاد بچگی خودم افتادم و اوقاتی که در خانه فامیل می ماندیم و از پچ پچ کردن با دخترعموها لذت می بردیم.

یادش به خیر!


پدر! چه کرده ای با من...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دف

          شنیــــــدم که چون غم رســاند گزند                       خروشیدن دف بود سودمند

در فرهنگسرایی نزدیک خانه در کلاس آموزش دف نوازی ثبت نام کردم. از همین فردا کلاسم شروع می شود.

تصور کنید آفرین بانو در یک کنسرت بزرگ دف بزند.


                                                                  

کیارش

کیارش، همات پسرکی که چند روز پیش یاد گرفته بود اسمش را بنویسد، امروز انگشت اشاره اش را در شابلون دایره خط کشش فرو برده بود تا به خیال خودش خط کش را دور انگشتش بچرخاند. انگشتش اما درون خط کش گیر کرده بود. خنده کنان به من خبر داد که چه بر سر انگشتش آمده است و می گفت:« فکر می کنم باید خط کش را بشکنیم تا انگشتم آزاد شود.»

گفتم: « نه! نگران نباش. کمی صابون به دستت می مالم و انگشتت به راحتی از سوراخ خط کش بیرون خواهد آمد.».

با هم به آبدارخانه رفتیم و مقداری صابون بر انگشتش مالیدم و کمی خط کش را در انگشتش چرخاندم اما بیرون نیامد. معلم بهداشت سر رسید و خواست با سرعت خط کش را از انگشت پسرک بیرون بکشد. تا خواستم بگویم نه، پسرکم مچاله شد و از درد روی زمین نشست و گریه سر داد. معاون مدرسه را خبر کردم تا خط کش را بشکند و سرانجام با شکستن خط کش، انگشت پسرک آزاد شد اما اشکش هنوز روان بود.

وقتی معلم می شوی، تحمل دیدن درد کودکانی را که در مدرسه، تنها پناهشان تویی، نداری. نمی دانم چرا دلم از همکارم که عجله به خرج داد، گرفت. می دانم نیتش خیر بود اما قلب من با دیدن اشک های کیارش به درد آمد.

مسلما خیلی اوقات ممکن است به دانش آموزانم تشر بزنم یا دعوایشان کنم اما این که کسی دیگر همین رفتار را با آنها داشته باشد، ناراحت می شوم. همیشه همین طور است. در مورد بچه های خودمم هم !اگر خودم دعوایشان کنم، عیبی ندارد اما اگر همسرم با ایشان درشتی کند، سختم می آید.

کیارش پسر محجوبیست. بسیار با ادب و متین. با آرامش و وقار خاصی صحبت می کند و بسیار مهربان و خوش صحبت است. همین دیروز که پس از چند وقت، به خاطر گرم تر شدن هوا، پالتو را کنار گذاشته و مانتوی سبز زیتونی ام را پوشیده و با مقنعه سبز چمنی ام، ست کرده بودم، وقتی وارد کلاس شدم، گفت: خانم از در که وارد شدید، فکر کردیم عروس وارد مدرسه شده است.

این در حالیست که هفته پیش هم که موضوع نقاشیشان آزاد بود، نقاشی ای را که در ادامه مطلب مشاهده خواهید کرد، کشیده بود.

مسلما این کودک مهربان خیلی به معلمش لطف دارد اما جنس محبتش با جنس محبت دیگر همسالانش فرق می کند و درک می کنم که از صمیم قلبش مرا دوست دارد.

کیارشم! به دستان مهربان پروردگار می سپارمت و برای تو و همه کودکان سرزمینم آینده ای سرشار از نورو روشنی آرزومندم.

ادامه مطلب ...