آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غم چونان سیلی بر روحم هجوم اورده است ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یادگاری

گوشی پسرم در سالن ورزشی ربوده شد.

خوشحالم! شاید حالا پسرک متوجه شود که بیشتر باید مواظب وسایلش باشد.

ناراحتم اما خیلی زیاد. گوشی را پدرم برایش خریده بودند. یادگاری که هر روز با دیدنش یادم می آمد که پدرم چه قدر به نوه هایش عشق می ورزید و همیشه سعی داشت خوشحالشان کند.

....................................................................................................................................................................

پسرک ساده من ، از گرگ های جامعه غافل بوده ...

مدام تکرار می کند: برای اولین بار گوشی ام را روی صندلی کنار سالن گذاشتم. مدام حواسم بود اما نمی دانم چگونه در چشم بر هم زدنی ربودنش...

می دانم برای خودش هم از دست دادن هدیه پدربزرگش خیلی سخت است...

کاش یک گوشی دیگر یرایش خریده بودم و آن هدیه ارزشمند را در جایی مطمئن نگاه می داشتم.

کل اگر طبیب بودی...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گردنبند پاره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.