آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

اندر تحمل تنهایی در فراق همسر 3

به گمانم هتی هم خوابش یرد.

می روم که تنهایی ام را با کلیدر پر کنم ...

دست مریزاد محمود دولت آبادی!

حیف دیر تو را شناختم.

اندر تحمل تنهایی در فراق همسر 2

این ماشین جدول شوی، هر شب ساعت 1 از جلوی خانه ما می گذرد...

اندر تحمل تنهایی در فراق همسر

دف می زدم چونان حرف زدن به حرم دهان....



پی نوشت: درسم را یاد که گرفتم هیچ، از بر هم شدم.

...

میهمان دارم

دلم هم برای دوستم خیلی تنگ شده است. حوصله هم ندارم ناز و منت بکشم. دلم اما خیلی تنگ است.

سرم خیلی شلوغ است.

همسرم هم به ولایتش رفته است.

فردا کلاس دارم و باید درس جدیدم را پس بدهم اما در این هفته یک بار هم دستم به دف نخورده است.

سلام سی و هشت سالگی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.