آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

سوال

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ببار باران

به راستی چه چیزی می تواند بهتر از یک باران دلپذیر در اولین ماه تابستان، حالت را آن قدر بهبودی بخشد که کنار پنجره بنشینی و ساعتی برای دل خودت دف بزنی و بعد هم ریه هایت را مهمان کنی به استشمام هوای بهاری گونه پارک کنار خانه؟!

گذشته نوشت 2

هفته گذشته از روز اولش با میهمان داری آغاز شد.

جمعه شب که میهمان جاری2 بودیم، پسرش همراهمان شد و تا دوشنبه در خانه ما ماند.

سه شنبه شب قرار بود چند نفر از اقوام برای شب نشینی به خانه ما تشریف بیاورند که مصادف شد با پیروزی غرور آفرین تیم ملی فوتبال و جشنهای خیابانی و ترافیک شدید که میهمانان تا ساعت 1 در خیابان معطل ماندند و به سرمنزل مقصود نرسیده، به خانه شان برگشتند . فردا صبح دوباره خدمتشان زنگ زدم و برای شب به صرف شام دعوتشان نمودم.

خانه که تمیز بود اما من برای پخت غذا هم وقت کافی نداشتم چون عصر همان روز کلاس دف هم داشتم.

اول سالاد را آماده کرده و در یخچال گذاشتم. بعد خمیر پیراشکی را تهیه کرده و تا خمیرم استراحت کند، مواد میانی اش را به ترتیب زیر آماده کردم.

یک عدد پیاز + دو عدد فلفل دلمه ای + قارچ + ا عدد هویج  را نگینی خرد کرده و به ترتیب ذکر شده، تفت دادم.سپس به آن یک لیوان نخودسبز بخارپز و یک سینه مرغ ریش ریش شده و رب و ادویه افزودم و بقیه مراحل را مانند رسپی هانی شف  عزیز انجام دادم و در فر  گذاشتم تا بپزد.

بعد خورشت خلالم را بار گذاشتم و مرغم را هم سرخ کردم و به کلاس رفتم. از کلاس که برگشتم، مرغم را روی اجاق گذاشتم تا مغز پخت شود و تا میهمانها بیایند بورانی ماست و بادمجانم را هم درست کردم و ترشی ها را هم در ظرف کشیدم و چای هم دم کردم.

از پیراشکی بگویم که چه قدر خوش مزه شده بود. حتما امتحان بفرمایید خمیرش خیلی خوب پخته و حسابی پوک شده بود. از بقیه غذاها هم که تعریف نمی کنم مبادا حمل بر خودپسندی شود.

وقتی میهمانهایم رفتند، هرچند خیلی خسته بودم اما حسابی انرژی گرفته بودم.

اگر فکر می کنید آفرین بانو در چشم برهم زدنی اشپزخانه را مثل دسته گل تمیز و جمع و جور کرد، سخت در اشتباهید. چون آفرین بانو قدر زانوان گرانقدرش را می داند و در یک روز  بیشتر از حد مجاز از آنها کار نمی کشد. لذا آن شب فقط میوه ها به یخچال برگردانده شد و بقیه کارها ماند برای صبح روز بعد.

فردا هم پس از مرتب کردن اشپزخانه به سوی دیار پدری رهسپار شدم.

همان طور که رمزداران عزیز مستحضرند، پس از مراجعت از دیاری پدری، همسر را روانه نمودم.

و همان روز عصر کیکی پختم تا عصر همراه بچه ها به خانه خاله ام ببرم که متوجه شدم خاله ام خودشان جایی دعوت دارند. مادرم اما گفتند که خودشان شب به خانه ما خواهند آمد.

جایتان خالی شب در کنار مادر و فرزندانمان کیک را نوش جان نموده و البته به همسر هم تلفن نمودیم که آسوده بخواب که ما تنها نیستیم و بعد هم اضافه کردیم فکر نکن تنها خودت در کنار مادرت هستی که ما نیز در کنار مادرمانیم.


پی نوشت: این پست، صرفا یک پست خانمانه بود که انرژی نوشتنش را از بازیگوش گرفتم و اصلا قصد خودنمایی در کار نبوده است.

اصلا فکر نمی کردم کیک شکلاتی خیس آن قدر خوب  از اب در بیاید. بافت بسیار لطیفی داشت و خیلی خوب هم پف کرده بود.متاسفانه یادم رفت عکس بگیرم.

من هنوز دلم میهمان می خواهد...



...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گذشته نوشت 1

در صف رای گیری که ایستاده بودم، پیرزنی به تابلوی دیجیتالی روان اشاره کرد و پرسید: روی آن چه نوشته است؟ 

خانمی جوابش داد: نوشته است سال حما@سه سیا@سی و ...

پیرزن گفت: ولی شنیده بودم که امسال سال مار است.

ناخودآگاه از صفای دل پیرزن خنده ای بلند سردادم.

متعجب نگاهم می کرد.

گفتم: عزیزم درست تر آن است که شما می فرمایید.

از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، خیلی جلوی خودم را گرفتم که در برگه رایش، نام کاندیدای مورد نظر خودم را ننویسم. ( برگه ای در دست داشت و به دیگران می گفت: این اسم ها را در برگه برایم بنویسید. )


........................................................................................................................................................................


جمعه شب 24 خرداد: با خانواده بیرون میرفتیم، پسر 11 ساله جاری3 گفت: از صبح مانتوی بنفش پوشیده بودید و حالا سبز؟بهتر است همان بنفش را بپوشید.

و جواب شنید که فرقی نمی کند، بنفش هم برادر سبز است...


.......................................................................................................................................................................


مخاطب خاص نوشت: خانمی که گفتی اگر نمی خواهید به کاندیدهای شورای شهر رای بدهید، باید برگه را سفید در صندوق بیندازید؛

من می دانستم که اجباری به شرکت در هر دو رای گیری نیست. فقط حوصله سروکله زدن با تو و شرح قانون انتخابات را نداشتم.

وقتی پیروزمندانه لبخند زدی، به اشتباه پنداشتی که پشت گوشهایم مخملی است....