در یک اقدام بی سابقه قرآنم را گم کردم.
گم که نه جا گذاشتمش و حالا دیگر ندارمش.
دیروز وقتی از باغی که دو روز در آن اتراق کرده بودیم برمی گشتیم، قرآنم را بیرون باغ روی تنه درختی گذاشتم و یادم رفت بردارمش.
تازه عصر یادم افتاد و به صاحب باغ زنگ زدم و اطلاع دادم. چند دقیقه بعد صاحب باغ زنگ زد و گفت:« قرآن را برده اند. حتما فکر کرده اند لازمش ندارید و عمدا آن جا گذاشته اید.»
صدالبته که قرآن قرآن است اما صدحیف! رسم الخط خیلی خوبی داشت. امیدوارم دست یک قرآن خوان افتاده باشد و صاحب جدیدش روزی چند آیه از آن را بخواند و در آخر برای من هم دعایی کند.
پی نوشت: دیروز قرآنی را که همسر شب عقدم هدیه آورده بود، از کتابخانه برداشته و خواندم. دلم برایش سوخت. از رمضان پارسال که با آن برای پدرم قرآنی ختم کرده بودم، غریب مانده بود.
چند روز پیش پدر و پسر پارچه ای را نزد خیاط همسایه برده اند تا برای پسرم شلوار فرم مدرسه بدوزد.
خیاط که تا به حال پسرم را همراه پدرش ندیده بوده، از همسر پرسیده:« ایشان برادرتان هستند؟ »
همسر: « خیر! پسرم هستند. »
خیاط:
پسرم:
من بعد از شنیدن ماجرا:
خواستم بگویم چنین همسری بوده ام من!
صبح بعد از سه ماه مقنعه ام را اتو کرده و به سوی سرنوشت حرکت کردم.
علی رغم همه تلاشم باز هم رفوزه شدم و در همان کلاس اول ماندم.
هر چه اصرار کردم، گفتند: خیر به شما کلاس دیگری نمی دهیم.
گفتم: من هم کلاس اول نمی روم.
گفتند: ما هم کلاس دیگری نمی دهیم.
اصرار کردم.
انکار کردند.
گفتند: معلم کلاس اول کم داریم.
گفتم: آن هایی که امتیاز کمتری دارند به کلاس اول بروند.
گفتند: نیروزهای زبده را از دست نمی دهیم.
گفتند بیا و با همسرت به یک مدرسه برو. با این شرط قبول کردم که با همسر در مدرسه پسرانه نزدیک خانه تدریس کنیم. من اول و همسر ششم. اما بعد یادم آمد آن مدرسه دو شیفت چرخشی دارد و وقتی شیفت عصر باشیم بچه ها در خانه تنها می مانند...
در پایان برای دو مدرسه شیفت ثابت صبح نزدیک هم ابلاغ گرفتیم. من کلاس اول دخترانه و همسر کلاس ششم پسرانه! با هم رفت و آمد می کنیم و همه با هم، هم شیفتیم!
و چه از این بهتر!
تنها یک مسئله مهم باقی می ماند و آن تدریس در مدرسه دخترانه است.
هفت سال گذشته را در مدارس پسرانه تدریس کرده ام و حالا سرو کارم با دختر کوچولوهاست!
کمی برایم غریب می نماید.
دلشوره دارم.
مثل بچه هایی که فردا برای اولین بار به مدرسه خواهند رفت.
.
.
.
اگر آن چه می خواهم نشود...
اگرمدرسه نزدیک خانه جای خالی نداشته باشد...
اگر پایه های بالای مدرسه دلخواهم معلم داشته باشد...
اگر شخص مناسبی مدیر آن مدرسه نباشد...
.
.
.
فردا روز تعیین مدرسه آموزگاران مقطع ابتداییست.
مثل بچه های کلاس اول دل شوره دارم.
هنوز رمز را عوض نکرده ام و پست پایینی با همان رمز قبلی باز می شود.
کامنتها را هم سرفرصت پاسخ خواهم داد.
ممنونم که هستید.