آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

برف

برف همه جارا پوشانده بود. تا چشم کار می کرد، سپیدی بود و سپیدی!

حتی رودخانه ای هم که روی آن ایستاده بودیم، یخ بسته بود...

کسی نبود که کمکی برساند. قطاری رسید. به دخترم گفتم الان دایی محسن از قطار پیاده می شود و به کمکمان می آید. دخترم به سمت قطاردوید اما وقتی برگشت گفت: دایی محسن دراین قطار نبود.

من بودم و برف و سرما و تنهایی...






پی نوشت: دلم می خواهد آیدا هم برایم تعبیرش کند.


حلوا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

درد


-: الو اورژانس...

-: بله بفرمایید خانم!

-: روز اول دی نزدیک شهر شما یه تصادف رخ داد که شش نفر کشته شدند.

-: بله!

-: من خواهر راننده سمندم. می توانم با یکی از همکارانتان که در صحنه تصادف حضور داشتند، صحبت کنم؟

-: من خودم سرصحنه تصادف بودم.

-: وقتی شما به صحنه تصادف رسیدید، برادرم در چه وضعیتی بود؟

-: هرشش نفر داخل ماشین ها بودند. مسافرین سمند که ... . چرا می پرسید؟

-: گروهی از مردم علاوه بر آن که نابخردند، دانش کافی هم ندارند. شایعه کرده اند برادرم زنده بوده و از ماشین پیاده شده و وقتی وضعیت را دیده، سکته کرده است. البته همسرم در گواهی پزشک قانونی خوانده است که جراحات وارده شکستگی گردن و جمجمه و پاها بوده و بالطبع وی نمی توانسته از ماشین پیاده شود.

- : خیر خانم! مطمئن باشید ایشان نمی توانسته از ماشین پیاده شود... خدا صبرتان دهد.

- : می دانم. فقط می خواستم دل خودم مطمئن شود. آخر برادرم خیلی قوی بود...




پی نوشت: خدا به داد دل مادرانشان برسد.

روی مبل خانه ام لم داده و با شهامت شایعه را بازگو می کند. گواهی پزشک قانونی را دروغ می خواند و اصرار دارد برادرم...

این دردهاست که تحمل غم را سنگین تر می کند.

خدایا شکرت که در دم جان سپردند و درد نکشیدند.


داغ

گاه چنان سینه ام تنگ می شود که قلبم درآن نمی گنجد...

.

.

.

خوب که فکر می کنم، در می یابم حکمتی در کار خدا بود که پدرم زود رفت. اگر می بود با توجه به علاقه ای که به برادرم داشت، ازغصه ...

نازک دلان وارد نشوند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.