آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غمنامه 2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدایا راضی ام به رضایت. سخت است خواهری برای سنگ مزار برادرجوان و نوعروسش دنبال شعر بگردد...








پی نوشت: دوستان نویسنده! اگر شعر یا متن مناسبی سراغ دارید، خوشحال می شوم برایم ارسال فرمایید.

دایی

دریا را درس داده ام.

صامتها را با مصوتها ترکیب کرده و روی تخته می نویسم و برای هر کدام مثالی می زنم.

یـ + ا  =>     یا     مثل:  دریا

یـ + و  =>     یو    مثل:  داریوش

یـ + ی =>    یی   مثل:  دایی

و اشک هایم فرو می ریزند...

غمنامه

آخرین شب زندگیش به ما زنگ زد. با هر چهار نفرمان صحبت کرد.

نه تنها به ما که به خیلی از اقوام و آشنایان تلفن کرده و احوال پرسیده بود.

کمتر از 24 ساعت به رخ دادن حادثه، ازدوستانش خواسته بود عکسی به یادگیری از وی بگیرند.

وقتی برای سفارش حلوا به قنادی رفتیم، خانمی که بارها به سفارش برادر جوانمرگم برای مراسم پدرم حلوا پخته بود، بی تاب شد و آن چنان گریست که ما را هم تحت تاثیر قرار داد. می گفت: تقریبا بیست شب پیش ساعت یازده شب از کرج زنگ زده و احوال مرا پرسیده است...

برادر! می دانستی به زودی دست اجل تو را پرپر خواهد کرد که چنین می کردی؟

خدایا! زین پس چه کسی به من تلفن نموده و احوالم را خواهد پرسید؟

پروردگارا! راضی ام به رضایت! اما از همین حالا تا ابد دلتنگم برای برادری که به شهادت همگان مهربان ترین ، خوش خنده ترین و بذله گوترین ما بود.

یا رحیم! به حق مهربانی و محبتش، او را قرین رحمتت بگردان.آمین



پی نوشت: پدر! خوب با پسرت خوشی که دیگر به خوابم نیامده ای!