-
لذت های کوچک زندگی
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 12:02
چه چیزی لذت بخش تر از این که بعد از یک هفته آشپزی نکردن، به هوای برداشتن مواد اولیه ناهار، در فریزر را باز کنی و یکی از کشوها را بیرون بکشی و ببینی یک قابلمه پر از قرمه سبزی، دارد به تو چشمک می زند. اصلا این قرمه سبزی باز مانده از یک میهمانی عیدانه، یادم نمانده نبود. به این ترتیب نهار روی گاز آماده است و من دارم برای...
-
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 11:30
-
حسرت
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 14:30
کنار پنجره نشسته بودم و چشم انداز پیش رویم را نگاه می کردم. ماشینی شبیه ماشینی که پدرم داشتند، از آن طرف خیابان گذشت و از دوربرگردان پیچید و به سمت خانه ی ما آمد... برای لحظه ای دلم پایین ریخت. کاش پدرم باشد... اما ماشین از جلوی خانه ی ما گذشت و حسرتی عمیق بر دلم نشست. اشکم فرو ریخت. کاش....
-
چهارمین روز سال نو را چگونه گذراندید؟
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 14:05
می خواهیم به فرهنگسرای نجوم( واقع در کوهسنگی) برویم تا در مسابقه ساخت سازه با ماکارونی شرکت کنیم. دعا کنید برنده شویم. بعدا نوشت: مسابقه جالبی بود. یک ساعت و ربع فرصت داشتیم که پل مورد نظر رو بسازیم. در آخرین لحظات کار را تمام کردیم و تحویل دادیم. موقع آزمایش دست پسرم به پل خورد و شکست و نتوانستیم متوجه شویم که کار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 00:32
امروز به من خیلی خوش گذشت. دو جا عید دیدنی رفتیم و دوتا فرهنگسرا. اولی نمایشگاه از تلگراف تا تبلت در فرهنگسرای فناوری و رسانه ( واقع در پارک لاله - بلوار هفت تیر ) که از ساعت 12 تا 18 برای عموم باز می شود و دومی فرهنگسرای علم و نجوم (واقع در کوهسنگی )که زمان بازدید آن از ساعت 18 تا 23 هست و خیلی جالب و آموزنده بود....
-
صدای شکستن قلبم را شنیدم
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 15:38
-
بهاران خجسته باد
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:09
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 23:33
شکلات تخته ای سفیدم ذوب نشد! کسی می تواند کمک کند؟
-
بهترم!
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 17:38
امروز مدرسه نرفتم. دیشب حالم خیلی بد بود. عوضش امروز کارهای خرد و ریز زیادی انجام دادم. همه گل ها و ظرف های دکوری رو شستم. چند بار توی ماشین لباس ریختم و پهن کردم. همسرم خیلی زود از مدرسه برگشت و با هم دکتر رفتیم. برای من آموکسی کلاو تجویز کرد و برای همسرم هم پنی سیلین. بعد از هفته سختی که داشتم و بیماری همسر و خودم و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 15:54
دلم می خواهد همین امروز جایی بودم خیلی دورتر از این شهر غریب... شاید بهترین مامن برای همه ی دلتنگی هایم سنگ مزار پدرم باشد... خدایا خوابیده ای یا خود را به خواب زده ای؟ ...
-
آفرین نایتینگل
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 10:41
برای ناهار خورشت مرغ گذاشته ام با به و آلو! دارچین شاخه ای و کمی به رنده شده و البته چند عدد به دانه هم دم کرده ام تا با کمی عسل به خورد همسرم بدهم. ان شاءالله افاقه کند و خس خس سینه و سرفه اش خوب شود. شکر تیغال هم خریده ام تا اگر اجازه دهد برایش آماده کنم. خواستم بدانید عجب پرستار نازنینی هستم، مدیونید اگر فکر کنید...
-
هر چیز که خوار آید...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 07:42
تا زمانی که بچه ها کوچک بودند، به دانه ها را نگه می داشتم و در مواقع لزوم برایشان دم می کردم. خدا را شکر! حالا بچه ها جان گرفته اند و کمتر مریض می شوند. جمعه که آشپزخانه را تمیز می کردم، می خواستم به دانه هایی را که خیلی وقت بود، به کارم نیامده بودند، دور بریزم اما دلم نیامد. هر چند یادم نبود ممکن است برای درمان سرفه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 03:57
کسی می داند برای درمان این سرفه های شدید چه باید کرد؟ وقتی از پنی سیلین و قرص و آویشن و آبمیوه و سوپ و شلغم و شیر و آبلیمو ، عسل و نشاسته و... کاری بر نمی آید؟ نیمه شبی آویشن دم کرده ام و عدسی هم بار گذاشته ام. انرژی/ هسته ای در این میان مرا به چه کار می آید، وقتی پس از سه نوبت تزریق پنی سیلین، نشانه هایی از بهبودی...
-
برف، تعطیلی، خانه تکانی؟
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 17:46
دیروز با دخترم تمام ظروف داخل کابینت ها را درآوردیم و من شستم و او خشک کرد و بعد دوباره چیدیم. مانده بود یخچال اما حال همسرم خیلی بد بود. سر شب سه ساعتی دکتر بردن و گرفتن دارو و تزریق آمپولهایش طول کشید که باقی مانده انرژی مرا هم گرفت و نتوانستم هیچ کاری بکنم و بقیه کارها موکول شدبه امروز. یامم رفت بگویم، همان دیشب...
-
بر لحاف فلک افتاده شکاف پنبه می ریزد از این کهنه لحاف
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 14:20
همسرم از سحر رادیو را روشن کرده و منتظر بود با این برف سنگین، خبر تعطیلی مدارس بچه ها را بشنود. فکر می کنید گوینده رادیو چه گفت؟ شنوندگان عزیز! بیشتر مدارس تعطیلند و البته آن هایی هم که تعطیل نیستند، باید به مدرسه بروند. خدایا! یک جو عقل بده به آن مسئولی که متوجه نیست با این برف سنگین که هنوز هم می بارد، بچه هایم چه...
-
هدیه ای معطر
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 19:32
خستگی حاصل از بیدار ماندن تا پاسی از شب، باعث شد امروز صبح، ساعت هفت و ربع بیدار شوم، زمانی که هر روز از خانه خارج می شوم. حاضر شدم و به آژانس زنگ زدم. تا با آسانسور پایین بروم، تاکسی دم در خانه حاضر شد. من همیشه از مسیری میانبر به مدرسه می روم اما راننده از مسیر دیگری مرا به مدرسه برد. در آن طرف کوچه مدرسه درختانی...
-
سیاهه ها
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 21:50
سرم خیلی شلوغ است! برای همین هم یک ساعت است که پای کامپیوتر نشستم و وب می خوانم و و کامنتهایم را پاسخ میدهم. فردا چند نفر از مدیران دیگر مدارس ناحیه از مدرسه ما بازدید به عمل می آورند. باید دفتر و دستک هایمان آماده و نوشته باشد.کاری ندارند که در کلاست چه کرده ای و آموزشت چگونه بوده است؟ انگار به دفتر نمره که نگاه...
-
ترس
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 18:16
-
...
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 18:05
-
سلام
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 07:08
سلام ای دل نورانی خورشید، ای نگاه آبی آسمان، ای شکوه آفرینش! سلام ای وسیع جاری، ای طراوت بی کران روزت بخیر باد
-
تنها صداست که می ماند
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 21:08
هر کتاب کودک، علاوه بر متن ار تصاویر و نقاشی هایی نیز برخوردار است. اما کودکانی هستند که از دیدن این تصاویر محرومند. شما می توانیدبا صدای خود، جهان را برای این کودکان نقاشی کنید. از نظر ما صدای تمام انسان ها زیبا هستند و چه خوب است که این صداهای زیبا را جاودانه سازیم. برای کسب اطلاعات بیشتر و شرکت در جشنواره تولید...
-
داستان وبلاگ نویسی من
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 20:17
-
مدیر؟
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 08:52
آرامم. الان آرامم اما دیروز خشمگین بودم. همانند یک اژدها! خشمم نه به خاطر ظلمی بود که بر ما می رود، بلکه به خاطر حماقتی که مبتلا می شویم و مهر سکوتی که بر دهان خود می زنیم. مبادا دیدگاه مدیر تغییر کند و به جای یک معلم حرف گوش کن سر به زیر، شاهد یک معلم آگاه و جسور باشد. قضیه از آن جا شروع شد که بیست روز پیش بدون اطلاع...
-
کلید
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 08:41
دوستان عزیز! کلید پست قبل، همان کلید خانه قبلی است.
-
وقتی خوابم تعبیر می شود.
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 08:38
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 07:57
5 اسفند زادروز خواجه نصیرالدین طوسی بر مهندسان عزیز خجسته! خدا قوت! شاد و پیروز باشید.
-
خودزنی بس است.
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 11:10
-
تغییر ذائقه
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 20:28
اعتراف می کنم تا همین چند وقت پیش لب به زیتون نمی زدم. بیچاره همسر می خرید و می خورد و تعریف می کرد و من روی در هم می کشیدم. حالا آن قدر عاشق زیتون شده ام که به هر فروشگاهی می رسم، سراغ قفسه چاشنی ها می روم و البته فقط زیتون را انتخاب می کنم. همین یک ساعت پیش، بار دیگر این زیتون پرورده دلخواهم را خریدم. طعمش آن قدر...
-
یا الله
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 20:40
مهربان الله خوب من بخاطر آرامشی که ارزانی ام داشتی از تو سپاس گزارم. بخاطر رفع همه دغدغه ها و امنیتم از تو سپاس گزارم. بخاطرجسم سالم و نشاط و شادابیم از تو سپاس گزارم. بخاطر نیت پاک و قلب مهربانم از تو سپاس گزارم. بخاطر آگاهی و دانایی ام از تو سپاس گزارم. بخاطر گذشت و بخششم از تو سپاس گزارم. مهربان الله خوب من بخاطر...
-
هیچ چیزی اتفاقی نیست
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 15:20