-
شجاع تر ها بخوانند
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 19:15
... روز قبل از برگزاری مراسم عقد کنانم، مادرم از من خواست همراه دوستی که در همسایگی داشتم به حمام بروم و سر و رویی صفا دهم و اضافه کرد به حمامی اطلاع داده ام که شما به حمام می روید. به دنبال دوستم که مانند خواهر خوانده ام بود، رفتم. قبول کرد اما گفت دقایقی دیگر به من خواهد پیوست و من جلوتر از او به حمام رفتم. حمام...
-
80 +
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 11:03
دیشب ساعت نه رفتم به حاج خانم سری بزنم اما این قدر حاج خانم خوش صحبت، ذوق کرده بود و از قدیم ها برایم می گفت که روی مبل میخکوب شده بودم و در حالی که موهای تنم سیخ شده بود، به حرفهایش گوش می کردم. ساعت یک ربع به یازده واحد حاج خانم را ترک کردم اما جرات این که یک طبقه را با پله بالا بروم، نداشتم و سریع خودم را داخل...
-
اشک های یک مادر
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 08:58
زنگ تفریح دیروز، در دفتر مدرسه یکی از همکاران ناهارش را با ترشی صرف می کرد. صحبت از ترشی شد و .... اشک از چشم های آن یکی همکارمان سرازیر شد. دلجویی که کردیم متوجه شدیم ترشی بهانه ای شده برای بروز دلتنگی دوری از پسرش که دو ماهیست برای ادامه تحصیل به سوی آب ها کوچ کرده است... می گفت: سیامکم ترشی زیاد دوست دارد. فقط یک...
-
یاسمین
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 10:09
دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم باردار بوده و به روش سزارین دختری به دنیا آورده ام. تا اینجایش با خوابم مشکلی ندارم.چون می دانم آبستن بودن به معنای فعالیتی است که در حال به ثمر نشستن است و زایمان در خواب نماد ثمر دادن است. دختر هم نماد اساس تعهدو مسئولیت فرد در قبال موضوع است و ابن.سیر.ین هم از دختر به خرمی و فرح و...
-
تا باد چنین بادا!
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 19:46
وقتی روزت را با سرسبزی و طراوت شروع کرده و سعی کنی شاد و پرانرژی بمانی و آن را به دیگران هم هدیه دهی، قرآن و فارسی و ریاضی و نقاشی درس می دهی، مشق های بچه ها را بررسی می کنی و می پرسی و آخر سر هم ته مانده انرژی ات آن قدر هست که وقتی به همسرت ( که با هم جلوی خانه رسیده اید )،می رسی، با لبخند و شادمانی احوالپرسی کنی و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 10:39
اردیبهشتی عزیزی که برام رمزتونو گذاشتید، از حسن اعتمادتون سپاس گزارم. لطفا آدرس وبتون رو هم بذارید. آخه تو وبلاگستان چند تا اردیبهشتی داریم و من نمی دونم شما کدومشونید؟
-
من چه سبزم امروز...
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 08:29
امروز یکی دیگر از روزهای خوب خداست.پر از انرژی و شادابی ام. شیفت عصر هستم. خانه ام تمیز و مرتب است. کار خاصی ندارم. دلم یک دوست صمیمی می خواهد که همین الان بیاید اینجا و با هم بنشینیم و یک استکان چای بخوریم و از هر دری صحبت کنبم. از ایده های جدید و طرح های نو و تجارب زیبایی که می توانیم با هم رقم بزنیم، سخن بگوییم....
-
از ماست که برماست
شنبه 23 دیماه سال 1391 13:43
-
التماس دعا
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 08:33
به دلم افتاده بود در این ایام برای اموات خیرات کنم اما نمی دانستم چگونه؟ تا اینکه همسرم پیشنهاد کرد امروز به نیت اموات شله زرد بپزیم و بین همسایه ها و همین مغازه های اطراف پخش کنیم. دیشب برنج را پاک کرده و خیساندم. بادام ها را پوست کرده ام و الان انتظار می کشند که خلالشان کنم. من اما تصمیم دارم اول یک حال اساسی به...
-
همه چیز را به خدا بسپار.
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 17:16
اگر یادتان باشد سی درصد تعطیلات تابستانی ام به نشستن بر سر کلاس های اموزش ضمن خدمت پایه ششم گذشت. آن هم در ماه رمضان و هوای گرم مرداد! شصت درصد کلاسها در تابستان برگزار شد و بقیه اش از مهرماه به بعد آخریش را همین دو هفته پیش گذراندم. حقیقت آن که در شهریور ماه و روز تعیین مدرسه،چون معلمان کلاس های ششم مدرسه فعلی، مشخص...
-
در یک روز سرد زمستانی اتفاق افتاد.
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 07:01
-
یک پیاله ترشی مخلوط
جمعه 15 دیماه سال 1391 22:53
رفته بودم منزل حاج خانم. برای تقدیم شیشه ای ترشی مخلوط که همین امروز درست کرده ام. سرشب بود، بین هشت و نیم تا نه! قصد نداشتم زیاد بمانم اما تعارف کرد و رفتم داخل. به گمانم داشت حاضر می شد که بخوابد. رختخوابش را وسط هال پهن کرده بود. گفتم مزاحم نمی شوم و بهانه آوردم که بچه ها امتحان دارند. گفت: چه کنم؟ از بیکاری و...
-
حسرت
جمعه 15 دیماه سال 1391 09:34
چند روز است که میهمان داشته ام و نتوانسته ام از پدرم حالی بپرسم. گوشی ام را بر می دارم تا با پدرم تماسی بگیرم. لیست مخاطبین را بالا و پایین می کنم اما هرچه بیشتر می گردم، کمتر می یابم.دستانم می لرزند... از همسرم کمک می خواهم. با گوشی اش با شماره پدرم تماس می گیرد و گوشی را به دست من می دهد اما کسی گوشی را بر نمی دارد....
-
یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 21:44
یادتان هست اول محرم برای طلب حاجتی برای امام حسین نذر کردم؟ دیروز با خودم گفتم : یا امام حسین من طاقت ندارم. نشانه ای بنما. دیشب در خواب دیدم بر سفره نذری امام حسین نشسته ام و با خوراکی بسیار خوش طعم پذیرایی شدم و امروز به ختم قرآنی دعوت شدم که بی ریا اما باصفا بود. مولایم با توکل به خدا،به نشانه ات ایمان آورده ام و...
-
اربعین
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 12:27
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است بالای تربتی که خودش آرمیده است یا ایها الغریب سلام ای برادرم ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است ازشهر شام کینه رسیده مسافرت پس حق بده که چنین داغدیده است احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است در کربلا نسیم مدینه وزیده است بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات با این حساب کسی زینبت را ندیده...
-
تلنگر
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 11:26
-
کارما
شنبه 9 دیماه سال 1391 20:28
با همسرم برای خرید بیرون رفته بودیم. هنگام برگشت همسرم از من خواست با کلیدم در را باز کنم. اما کلید من همراهم نبود. همسرم کلید در حیاط را به پسرم داده بود اما بقیه کلیدها همراهش بود. زنگ یکی از همسایه ها را زدم و پس از معرفی خودم خواستم در را باز کنند و بعد تشکر کردم. بالا آمدیم. همسرم خیلی غر می زد که چرا کلیدت داخل...
-
خوبی و بدی
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 16:57
خانه حاج خانم، ساده اما صمیمی است با چیدمانی جالب. در جای جای خانه پاکیزگی و انرژی مثبت موج می زند. کف خانه با یک قالی دستباف لاکی رنگ فرش شده است. ظروف و دکوریهایی که نشان از قدمت یک زندگی دارد، با نظم و ترتیب در ویترینهایی قدیمی با شیشه های کشویی، چیده شده اند. به هر طرف که نگاه می کنی، نشان از ردپای خاطره ای می...
-
انرژی مثبت
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 22:08
سفره ناهار که جمع می شود، بالشی می آورم و جلوی تلویزیون دراز می کشم. بچه ها هم برای استراحت به اتاقشان می روند و همسر که پای کامپیوتر نشسته است، دقایقی بعد به من ملحق می شود. نمی دانم کی خوابم برده است اما با شنیدن صدای پسرم از خواب بیدار می شوم اما دلم نمی خواهد از زیر پتو بیرون بیایم. پسر به آشپزخانه می رود و کتری...
-
مادرانه
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 13:18
چهارشنبه خانم دایی تلفن کردند و برای میهمانی شب یلدا دعوت کردند و من هم گفتم که میهمان دارم و تشکر کردم. گویا مادرم هم برای شرکت در میهمانی از شهرستان آمده بودند و من فردایش فهمیدم. حالا دیشب مادرم زنگ زده اند که: برای میهمانی یلدا افتخار ندادید! من: خودم میهمان داشتم. تازه خبر نداشتم که شما آمده اید! در جریان هستید...
-
یلدا نوشت
جمعه 1 دیماه سال 1391 23:59
دیروز از صبح حالم بود. مثل خیلی از اوقات که به دلیل نامعلومی به هم می ریزم و این دلتنگی تا عصر ادامه داشت... تا عصر همه کارها را انجام داده بودم، میز یلدایی ام را چیده بودم و هندوانه را هم قاچ زده، داشتم انارها را تکه می کردم که همسرم آهنگ گل مریم استاد نوری را گذاشت و صدایش را بلند کرد... ناخودآگاه اشک هایم فرو ریخت....
-
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
جمعه 1 دیماه سال 1391 11:54
عنایت حضرت حافظ در سی و ششمین یلدایی که از پروردگارم هدیه گرفته ام.
-
...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 12:13
خانه ام تمیز و مرتب است. آجیل هایم را در ظرف ها ریخته ام.میوه هایم را شسته ام، سوپم نیمه آماده است و فقط مانده کمی تمیز کاری آشپزخانه و بار گذاشتن غذا و پختن کیک و تهیه سالاد. نه مثل این که پس و پیش و هر دو آستینش مانده است! از صبح حالم خراب است. به آخرین حدی که بتوانید تصورش را بکنید. انگار نه انگار که قرار است تا...
-
خوشبختی در قلب من
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 23:33
ساعتیست از پارک برگشته ایم! پارک رفتنمان خیلی ناگهانی پیش آمد. داشتم شیرقهوه درست می کردم که همسرم گفت: برویم پارک؟ آن قدر با ذوق و شوق پیشنهاد داد که حیفم آمد نه بیاورم. تا قهوه ام آماده شود با پسرم رفتند تا از قنادی نزدیک خانه شیرینی بخرند. شیرقهوه را در فلاسک ریختم و 4 تا لیوان برداشتم و با دخترم از خانه بیرون...
-
نگرانی های یک مادر
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 11:31
-
رسوایی در یک عصر پاییزی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 20:53
-
فردای زیبا مرا در آغوش گیر!
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 20:51
امروز پروردگار مهربانمان درهای رحمتش را گشوده بود. تمام روز باران باریده و کوی و برزن شهر را شسته و پاک نموده است. فردا این شهر چونان عروسی دلربا جلوه خواهد کرد! فردا روز زیبایی خواهد بود. و فرداهایی زیباتر پیش رو ... زیبایی، شادمانی، خوشبختی، آسودگی خاطر و هر آن چه از خوبی تصور کنیم، حق ماست! حق من ، شما، همسایه...
-
باز باران
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 07:02
باران می بارد! به لطف پروردگار... درهای رحمتش باز است... حتم دارم امروز در راه مدرسه نگاه من به اسمان است... زیر باران! به یاد همه تان هستم...
-
غریب
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 15:49
برای جبران محبت خواهر همسرم، تصمیم دارم برای شب یلدا دعوتشان کنم و البته آن جاری را نیز که پارسال در بحبوحه تغییرات داخلی، به یادمان بود و ما را به میهمانی یلدایش دعوت کرد. میهمانی از اندک چیزهاییست که حال مرا خوب می کند....