-
عطر خوش خاطره
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 23:46
شب هنگام از پنجره باز خانه ام نسیمی معطر به درون می وزد و با خود شمیم گلهای پیچ امین الدوله را هدیه می آورد و مرا به سالهایی دور می برد. عصر روزهای بهاری که حیاط خانه پدری را آب پاشی می کردم و درختچه های پیچ امین الدوله را که پدرم عجیب دوستشان می داشت. آب که بر گلهایشان پاشیده می شد، شمیم روح نوازشان در هوا می پیچید و...
-
تجربه
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 13:52
زندگی کردن ساده است و زیبا اما دانشی می خواهد که فقط به زحمت تجربه به دست می آید و تجربه درسی است که حق التدریسی گران دارد. نازنین عزیز به رایگان تجربه اش را در اختیارمان قرار داده است. به دقت بخوانیم و به گوش جان بسپاریم. نازنینم! سپاس گزارم که آگاهی را بر ما پسندیدی و رنج نگاشتنش را بر خود روا داشتی. می دانم بر تو...
-
عقده ی دل وانما ماه رجب می رسد هلهله کن عاکفا ماه طرب می رسد
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 23:55
-
گل همیشه بهارم حواس جمع ندارم
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 10:38
امروز صبح پسرم به اردو رفت. وسایل موردنیازش را که آماده می کردم، توصیه می کردم که مراقب وسایلش باشد و مانند مامانش لیوانش را در اردو جا نگذارد. همسرم: مامانت که حالش معلوم است! من:یادم بود که لیوانم را بردارم اما گریه های پسرکی که چیزی داخل چشمش رفته بود و باید او را به بهداری می بردم، حواسم را پرت کرد. پی نوشت: البته...
-
اردیبهشت 92
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 19:03
-
سبز
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 11:50
-
به خاطر یک مشت پفک
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 20:18
-
در سفر شناختم...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 11:09
8 صبح چهارشنبه 11 اردیبهشت همراه با 11 نفر از دانش آموزانم و تنی چند از دانش آموزان دیگر کلاس ها در اتو بوس نشسته بودیم و عازم اردوی یک روزه به مقصد اردوگاه کشوری شهید بهشتی گلمکان بودیم. از بقیه اتوبوس ها زودتر رسیدیم. نگهبان جلوی در برگه ای به ما داد که محل اسکان بچه ها در آن نوشته شده بود. پس از سر و سامان دادن بچه...
-
بهترم...
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 10:23
-
مادر
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 01:32
-
رسید مژده که تنها نخواهی ماند...
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 19:37
خوش حال کننده ترین خبری که می شود شنید، این است که یکی از صمیمی ترین دوستانت در شرف گرفتن حکم انتقالیست و تا چند ماه آینده در این شهر بزرگ همدلی خواهی داشت. خدایا! هزاران بار سپاس!
-
بهارانه
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 18:25
بهار هرسال در چنین روزهایی خودم از تاک های مو در دسترس، بهترین، جوانترین و بزرگترین برگهای مو را انتخاب می کردم و از درخت می چیدم. سال گذشته هم از شهرمان برگ اوردم. امسال اما با شروع زودهنگام امتحانات بچه ها، امکان سفر نداشتم و از سبزی فروشی محلمان، برگ مو خریدم. چشمتان روز بد نبیند. برگها جوان اما کوچک بودند. برای...
-
گل پسر
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 14:53
مدرسه برای بچه ها کلاس تقویتی گذاشته است. از کلاس ما هفت نفر شرکت کرده بودند. زنگ استراحت که زده شد، گل پسر گفت: بچه ها هم که امروز نیامده اند! با کی دعوا کنم؟ با کی بازی کنم؟ من: پی نوشت: روز اول مدرسه، عینک یک کلاس چهارمی را شکسته بود ، گلوی شاگرد کلاس اول 1 را خراشیده و با دیگری دعوا کرده بود. از روز بعد یکی یکی...
-
رفتن یا ماندن؟
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 23:45
حریم سلطان را اولین بار در ایام عید در منزل جاری3 دیدم. حقیقت آن که عاشق زرق و برق لباس ها و رنگ های شادشان شدم و بعد هم یکی دو قسمت دیگرش را دیدم و به همین سادگی علاقمند به پیگیری آن شدم و آن همه سخنرانی، من باب این که به خودم ، شخصیتم، حریم خانواده ام و روحیه فرزندانم احترام می گذارم، به فراموشی سپرده شد و.... و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 23:27
یعنی می شود این را ببینی و عاشقش نشوی؟ دلم خواست جای آن پروانه باشم!
-
خبر مهم
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 11:43
همین جا اعتراف می کنیم برای اولین بار در دوران تحصیل و کار، توانستیم به موفقیت عظیمی دست پیدا کنیم. بلاخره تلاش بی نظیر همسر و فرزندانمان به ثمر رسید و شد آن چه باید می شد. البته از پشتکار سترگ خود برای نیل به این مقصود نیز نباید غافل شویم. بله!بلاخره توانستیم از مفقود شدن خودکارمان جلوگیری به عمل آورده و تا آخرین ذره...
-
امیر ارسلان
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 21:01
مکان: دفتر مدرسه یکی از همکاران خطاب به دیگران: خانم ها! لطفا اگر دختر خانمی خانواده دار، تحصیل کرده، قدبلند، سفید رو و بسیار زیبا، سراغ دارید، جهت معرفی به یکی از آشنایان معرفی بفرمایید. تاکید می کنم خیلی زیبا باشد. من: نمی شود حالا دختر زیبا باشد اما سبزه باشد؟ همکار: نه حتما باید سفید باشد. من: با این اوصاف پسر هم...
-
یک پست شیرین
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 11:42
الوعده وفا! شیرینی های نوروزی من: از نمایی دیگر از چپ به راست: برنجی، نخودی، هلالی فندقی، کشمشی، بادامی و شکلات نارگیلی لینک بقیه شیرینی ها را قبلا گذاشته ام و اما شکلات نارگیلی که نمی دانم رسپی اش را از کجا برداشتم. برای تهیه اش 300 گرم پودر نارگیل را با 100 گرم پودر شکر و محتوی یک قوطی شیرعسلی را با هم مخلوط نموده و...
-
یک فنجان چای
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 11:59
زنگ تفریح خورده بود. کمی دیرتر به دفتر رفته بودم. همکاران با نوشیدن یک فنجان چای، رفع خستگی می کردند. روی میز فنجانی دیگر نبود. به آبدارخانه رفتم تا برای خودم فنجانی چای بریزم. از داخل آب چکان فنجانی برداشتم. لکه های قهوه ای روی فنجان کریستال بدجوری توی ذوقم زد. فنجان دیگری برداشتم اما دریغ... به سینک نگاهی کردم. خبری...
-
شیرینی می پزم
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 13:59
امروز هم شیرینی پختم. کشمشی و بادامی . سری قبل بادامی ها را با شکلات ذوب شده تزیین کردم اما اینبار شکلاتم تمام شده و تصمیم دارم از مربا استفاده کنم. کشکشی ها هم بس که نرم و خوش مزه بودند، زود تمام شدند و امروز دوباره پختم البته از دستور اصلی 40 گرم شکر کمتری ریختم. همسرم کم شیرینی می پسندد . قول می دهم در اولین فرصت...
-
اشکی از سر شوق
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 20:57
دیگر دلتنگ نیستم. یکی دو ساعت پیش پدرم را در خواب دیدم. از درشکه ای پیاده شد. کت و شلوار آبی نفتی خوش رنگی پوشیده بود با یک کلاه نو! سرحال و قبراق و شاد. با پوستی صاف و روشن، بدون هیچ چین و چروکی! مرا درآغوش گرفت و وقتی پرسیدم: از من راضی هستید، لبخندی زد و سر تکان داد. دیگر جزئیاتش را به یاد ندارم. فقط می دانم حرف...
-
حق گرفتنی است
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 14:53
باهمسرم به مطب پزشک حاذقی رفته بودیم. از همان هایی که به لطف دانش گسترده و تشخیص درست و هنر انگشتانشان، افراد زیادی به نزدشان می شتابند. سالن انتظار پر بود. در گوشه ای صندلی خالی ای یافتم و به انتظار نشستم. کمی که گذشت، متوجه شدم منشی، دو تا دوتا، بیماران را جلوی در اتاق دکتر می خواند و بعد از بیرون آمدن مریض، آن ها...
-
چکدرمه با پلوی قرمز شفته یکیست وقتی مهم مهربانی پدرهاست!
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 13:00
چکدرمه غذای سنتی ترکمن هاست. خیلی سالها پیش ( حتی قبل از آن که من به دنیا بیایم)، پدرم گذارش به ترکمن صحرا افتاده و خیلی اتفاقی میهمان خانواده ای میهمان نواز شده که بر سر سفره پربرکتشان چکدرمه نهاده و از میهماناشان پذیرایی کرده بودند. پدرم بارها خاطره اش را برایمان تعریف کرده بود و البته ما را در لذت چشیدن طعم چکدرمه،...
-
اذا زلزلت الارض زلزلها
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 16:42
خدایا! زمینت را آرام نگه دار! مگذار خانه های مردم سرزمینم ایران بر سر صاحبانش ویران شود... پی نوشت: دلم می لرزد و آرام ندارم. باز هم زمین در جایی لرزیده است که غالب خانه هایش گلیست. خدایا به خیر بگذران!
-
درد
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 13:42
-
تجویز
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 18:11
کیارش را یادتان هست؟ امروز دلش درد می کرد. به مادرش اطلاع داده بودیم تا بیایند دنبالش. چند دقیقه بعد که کیارش کیفش را جمع کرده بود تا برود، مهیار از آن گوشه کلاس بلند بلند می گفت:« به مادرت بگو برایت چای نبات درست کنند تا حالت خوب شود. »
-
وطن یعنی...
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 23:51
امروز یکی از دانش آموزانم پرسید: « وطن یعنی چه؟ » گفتمش: « جایی که در آن به دنیا می آیی، بزرگ می شوی. مهرش چونان شیر مادر در رگ وپی ات ریشه می دواند و آب و خاکش با گوشت و پوستت عجین می شود. فرق نمی کند در شرق به دنیا آمده باشی یا در غرب. در شمال یا جنوبش... آه از جگر سوخته ام بر آمد و هرمش از درون مرا سوزاند، وقتی به...
-
صد حیف و هزاران افسوس
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 00:24
آه از نهادمان برآمد. یادمان آمد روز سیزده یادمان رفته است سبزه گره بزنیم.
-
روایتی تصویری از آغازین روزهای بهار
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:50
-
یک تجربه
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 17:12
امروزم به شیرینی پختن گذشت. کشمشی پختم و هلالی فندقی . اولی را برای اولین بار درست کردم اما دومی را برای سال جدید پخته بودم که با استقبال شدید مهمانان نوروزی مواجه شده و صد البته خیلی زود تمام شد. از آشپزی لذت می برم و پختن شیرینی و دسر را خیلی دوست می دارم. مخصوصا وقتی خوب از آب در می آید و دیگران تحسین می کنند. خانم...