آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

امان از دل زینب


رقیه سه ساله صاحب عزاست امروز

.

.

.

.

.

.

سر حسین مظلوم ...

بزرگتری که کاش می بود...


پسرم امروز شیفت عصر است. فردا صبح عازم سفر خواهیم شد.

دوست داشتم همسر و پسرم را بفرستم و خودم بمانم و تاسوعا و عاشورا بروم حرم و گوشه ای بنشینم و با خدایم خلوت کنم. اما به خاطر دخترم می روم.

هر چند این رفتن ها را دوست ندارم.

من دیگر آن جا غریبه ام. آن جا کسی نیست که مرا فقط به خاطر خودم بخواهد...

می روم با یک دنیا دلتنگی....

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پذیرایی پاییزی

میهمانهایم رفته اند. ظرفهای شسته ی چیده شده روی پارچه سفید چشمک می زنند و مرا به سوی خود می خوانند. شاید دلشان برای جایگاه همیشگیشان در داخل کابینت تنگ شده است.

سینی چای را روی میز می گذارم و روی مبل می نشینم و چای لیوانی را جرعه جرعه می نوشم. خستگی به تدریج تنم را ترک می کند و حس ناب رضایت، جایگزین آن می شود. به روزی که گذشت فکر می کنم.

به میهمانانم و غذایم که عالی شده بود.

مرغم را به روش دیگری پخته بودم. در کره تفتش داده و کمی پیاز سرخ شده و آب پرتقال و شاخه های دارچین و چند دانه آلوی تازه پوست شده، به آن اضافه کردم و اجازه دادم با همان آب پرتقال بپزد و در آخر هم زعفران دم کرده به آن افزودم.

برای دورچینش هویج و سیب زمینی خلال شده آماده کردم و برای رویش هم ریواس سرخ کردم.

نیمی از ته دیگ برنجم سیب زمینی بود و نیم دیگرش، ورقه های کدو حلوایی.

سفره ام رنگین بود و طعم خوراک ها عالی!

.

.

.

من این وجه زنانه ام را دوست دارم. برنامه ریزی برای میهمانی و پذیرایی دلچسب از میهمانانی که به خانه ام برکت می آورند. از آشپزی لذت می برم و با کمال میل بدان می پردازم.

تهیه ترشی و شوری و مربا های رنگارنگ، روحم را از حس رضایتمندی از خود، سرشار می کند.

من ذوق و سلیقه ام در مهمان داری را دوست دارم.

من خانه داری را دوست دارم.

من خودم را دوست دارم.

من از زن بودن خودم و داشتن ظرافت و سلیقه زنانه ام لذت می برم.

خوشحالم که خودم هستم.


خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.

پا در کفش خانم خانه و تقابل سنت و مدرنیسم


اعلیحضرت این بار به همه ادویه ها و دانه های گیاهان دارویی که برای روی نان، در هم می ریزیم و به نانوا می سپاریم، آویشن هم افزوده است. حالا عطر نانی خانه ام را پر کرده که ملغمه ایست از سنت و مدرنیسم.

هر چند ترکیب بادیان و زیره و کنجد عطر و بوی یک نان اصیل محلی را به مشام می رساند، اما افزودن آویشن به آن هیچ تناسبی با بوی نانهای موجود در حافظه تاریخی من ندارد.




پی نوشت: البته خودشان چنین نظری ندارند و صدالبته که ناراحت هم شده اند که به حاصل زحمات ایشان با چنین نظری نگریسته ایم.