-
فال قهوه 9
جمعه 26 دیماه سال 1393 18:18
-
فال قهوه 8
دوشنبه 22 دیماه سال 1393 09:41
-
فال قهوه 7
شنبه 20 دیماه سال 1393 23:25
-
19
جمعه 19 دیماه سال 1393 10:49
19 ساله که بودم، از تجربه عنفوان جوانی لذت می بردم. سبک و بی پروا! انگار روی ابرها راه می رفتم. خودم را شناخته، کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشته و وارد دنیای جدیدی شده بودم. تازه شاغل شده بودم. چشمم به روزهای آینده بود و دلم سرشار از حس های ناب تازگی و طراوت، نور و روشنی، امید و آرزو و ... اکنون یک بار دیگر در آستانه...
-
فال قهوه 6
پنجشنبه 18 دیماه سال 1393 23:02
-
فال قهوه 5
پنجشنبه 18 دیماه سال 1393 15:52
-
فال قهوه 4
چهارشنبه 17 دیماه سال 1393 16:34
-
فال قهوه 3
چهارشنبه 17 دیماه سال 1393 16:20
-
فال قهوه 2
یکشنبه 14 دیماه سال 1393 21:06
-
افسوس
شنبه 13 دیماه سال 1393 18:45
بی شک دنیا هنوز پر است از آدم های مهربان به اندازه گیاهان روی کره زمین اما آدم های خیلی مهربان خیلی کمند شاید به اندازه گل های سرخ روی این زمین خاکی... آخر هفته عزیز بسیار مهربانی را از دست دادیم. عزیزی که هر چند پرکشیدنش زود بود اما از رفتنش کمتر ناراحتم چه تقدیر الهی است و یقینا روحش اکنون جایگاه بهتری دارد؛ دلم...
-
یلدا
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 19:34
-
عنوان را شما انتخاب کنید
شنبه 6 دیماه سال 1393 14:40
از صبح چند بار به جاری زنگ زده ام و احوال دخترش را پرسیده ام. زنگ تفریح اول: -: تازه به اتاق عمل رفته است. زنگ تفریح دوم: -: هنوز خبری ندادند. زنگ تفریح چهارم: -: داخل ریکاوری هست. در خانه: جاری: تازه به بخش منتقل شده و حالش خوب است. من: می شود با او صحبت کنم. -: پرستارها اطرافش هستند. اما خوب است. -: خدا رو شکر!...
-
اندر احوال پرسی مدیر
شنبه 6 دیماه سال 1393 14:23
زنگ آخر ( به قول بچه ها زنگ خانه ها ) به صدا در آمد. بچه ها از کلاس بیرون رفتند. وسایلم را جمع کردم و بیرون آمده و با تعدادی از اولیا خوش و بش کرده و از سالن بیرون زدم. به پایین پله ها که رسیدم، مدیر را دیدم. سلام و احوالپرسی کردیم و ایشان پرسید: امروز ندیدمتان. نبودید؟ دیر آمدید؟ -: سرم شلوغ بود، دفتر نیامدم... . ....
-
یاد من باشد فردا دم صبح ، جور دیگر باشم
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 20:37
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب ، زمین مهربان باشم، با مردم شهر و فراموش کنم، هر چه گذشت خانه ی دل، بتکانم ازغم و به دستمالی از جنس گذشت ، بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل مشت را باز کنم، تا که دستی گردد و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم...
-
یلدا
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 22:37
پارسال مثل امشبی بیقرار بودم و نمی دانستم دل دیوانه ام را چه می شود که چنین بال بال می زند. خبر از روز بعد و آوار شدن فاجعه بر سرم را نداشتم... فکرمی کردم بیقراری ام به خاطر نبود پدر است. رفتم پایین و ننه جیران را دعوت کردم... ننه جیران آمد و ساعتی با هم گذراندیم اما درپایان شب پسرم گفت: مامان! امسال یلدا خوش نگذشت....
-
ترک
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 20:17
-
فال قهوه 4
یکشنبه 23 آذرماه سال 1393 21:07
-
دل هایی که نزدیک ترند
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 12:56
-
دلا خو کن به تنهایی
جمعه 14 آذرماه سال 1393 13:00
-
ریا نشود
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 19:35
-
آش سنگ
جمعه 7 آذرماه سال 1393 15:35
آش کلم قمری پخته بودم و داشتم کاسه ای از آن را برای ننه جیران می بردم که ناخودآگاه یاد کتاب آش سنگ افتادم. لبخندی میهمان لبانم شد اما دیری نپایید که آن لبخند جای خود را به آهی سرد بخشید. یاد قولی که داده اما در لابه لای روزمرگی ها به فراموشیش سپرده بودم، افتادم. از طرف سوگل عزیز به چالشی دعوت شده و البته با کمال میل...
-
...
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1393 15:23
-
هر دم از این باغ بری می رسد
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 22:38
به گمانم سررسیدی که آقای همسر نکات مهم را در آن یادداشت می کرده، دور انداخته ام و رویم هم نمی شود به فردی بسیار مرتب و منظم بگویم که چنین خبطی کرده ام. بدتر از آن، آقای همسر هم چنان دنبال سررسیدش می گردد و من هنوز می پرسم: پیدایش کردی؟ پی نوشت: نمی دانم چرا فکر کرده بودم حالا که مقطع تدریسش تغییر کرده، آن سررسید دیگر...
-
پیچ
شنبه 17 آبانماه سال 1393 23:31
دانه های سرشانه پشت پلور دخترم را کور می کنم. دست از کار می کشم و کمی مفصل انگشتان خسته ام را ماساژ می دهم. ننه جیران: « چی شده؟ خب چه خبر بود این همه پیچ انداختی؟ نه یکی نه دوتا، پنج تا!» من: بار اولم است که این مدلو انتخاب کرده ام. چه می دونستم این قدر دیر و سخت پیش می ره؟ دفعه دیگه برای نوه هام این مدلو خواهم بافت!...
-
عاشورا
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1393 15:19
-
حکایت این روزهای من
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 17:05
-
...
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 13:49
زمان: سه شنبه مکان: دفتر مدرسه همکار جایگزین گزارش روز گذشته را می داد. از چگونگی پیشرفت دو سه نفر از بچه ها پرسیدم که با شنیدن نام یکی پرسشم را بی پاسخ گذاشت و خنده ای سر داد و گفت: « ... خیلی با ناز گفت: از این به بعد مرا ... صدا نکنید. به من بگویید شراااااااااااااااب! من دیگه اسمم شرابه! بلافاصله ماریا گفت: از...
-
سالگرد
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 06:56
چهارسال گذشت... سخت و سخت و سخت... . . . آن شب محسن گفت: امروز از صبح آسمان دلگیر و غم زده بود. امروز دیگر محسن هم در کنارم نیست. . . . و من تنها بار این غم را به دوش می کشم و به سویت می آیم.
-
دندان
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 12:20
-
راهنمایی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:25
خواننده گرامی که شماره تلفن استاد دف را می خواستید می توانید به فرهنگسرای مصلی نژاد واقع در ابتدای خیابان هنرستان ( تقریبا رو به روی بیمارستان جوادالائمه ) مراجعه فرمایید. متاسفانه شماره فرهنگسرا را به یاد ندارم و شماره استاد هم از حافظه ی گوشی ام پاک شده است.