-
عید آری یا نه!
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 03:43
آدمیزاد موجود عجیبی است... از سر شب که همه کانالهای آن وری ادعا کردند که عید است و مبارکباد و فرخنده باد، سر داده بودند، ناراحت بودیم که چرا دارد ماه خوب خدا تمام می شود.... از خدا و بعضی از دوستان هم پنهان نیست که وبلاگمان را بروز هم کردیم و عید را هم تبریک گفتیم. حال که همسر اعلام کرده اند که خیر ، ظاهرا خبری از عید...
-
بوی پاییز
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 03:34
یعنی خدا هم با ما شوخیش گرفته؟ درست وسط تابستان، نسیم بسیار خنک بوی پاییز را هدیه می آورد، آن قدر که مجبور می شوی، پتوها را از کمد بیرون بکشی و از خنکای نیمه تابستان به گرمای زیر پتو پناه برده و لذت ببری! حالا اگر وسط کویر بودیم، جای تعجبی نبود اما این جا در یک شهر بزرگی که تا دیروز کوره آفتاب بر سرمان می تابید، به...
-
کیسه برکت
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 00:31
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 17:59
-
یک هدیه بی نظیر
شنبه 12 مردادماه سال 1392 11:27
در یک صبح دلپذیر مردادی، خداوند به من گل دختری هدیه داد که هر چند بی دعوت میهمان خانه قلبمان شد، اما حالا روزی هزار بار خدا را بابت داشتنش شکر می کنم. خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.
-
آمد و رفت
شنبه 12 مردادماه سال 1392 04:43
-
افطاری
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 21:12
چند سال بود که پدرم شب بیست و سه ماه مبارک، افطاری می دادند. تابستان سه سال پیش، اولین ماه رمضانی بود که پدرم در بین ما نبودند و من خیلی دلم می خواست، افطاری هر ساله پدرم را برگزار کنم اما به علت در پیش داشتن یک مجلس بزرگ و تهیه مقدمات آن، توان برگزاری مهمانی سنگین دیگری نداشتم و از طرفی خیلی بابت ابن مسئله ناراحت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 23:50
یا ولى العافیة، اسئلک العافیة! عافیة الدنیا والاخرة، بجاهِ محمدٍ و عترته الطاهرة
-
شب قدر است بیا قدر بدانیم
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 21:26
همین امروز فهمیدم که احیا داشتن نه به بیدارماندن چشم که به بیدار بودن دل است.... وقتی امروز عصر، همسرم که فقط چند لحظه خوابش برده بود، بیدار شد و گفت: در خواب پرده سبزی دیدم که روی آن نوشته بود: امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء... فهمیدم که آبرومندی نزد خدا نه به احیا داشتن شبانه که به صفای دل و بیداردلیست.......
-
زهی خیال باطل!
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 18:28
-
استثنا
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 01:54
همه این افرادی که همین الان با گوش ها و چشمان کاملا باز نشسته اند، پای جعبه جادو و مواظبند مبادا حتی یک دیالوگ از دستشان در برود، از اولین شب ماه مبارک به همین منوال تا خود اذان صبح بیدار بوده اند؛ حتی وقتی که به خاطر سردرد ناشی از بیدارخوابی خواهش می کردم که صدایش را کم کنید و یا صدایم را بالا می بردم که بی انصاف ها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 01:12
یا لطیف! ارحم عبدک الضعیف
-
خانه آقابزرگم
جمعه 4 مردادماه سال 1392 02:47
پدرم را در خواب دیدم. در خانه آقابزرگم جمع شده بودیم... خانه آقابزرگم خیلی زیباتر از قبل بود. مرمتش کرده بودند حسابی... اما حوض و پاشویه و باغچه کوچکش هم چون گذشته بود. نمی دانم چه مسئله مهمی بود که مردها ( و از آن جمله پدرم ) جلوی در حیاط ایستاده بودند و درباره آن گفتگو می کردند و ما خانم ها در حیاط. خانم ها بیشتر...
-
پاچه خوار؟
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 12:38
همسرم تازه از بیرون آمده بود. دخترم را به کلاس برده و بازآورده بود. گفتم: ممنونم که فداکاری کردی و بیدارم نکردی و گذاشتی بیشتر من بخوابم و خودت ... رو به کلاسش بردی! همسر: کمی بعد، همسر:مخلصیم! من: پی نوشت: مدیونید فکر کنید موقعی که همسر داشت لباس می پوشید، من بیدار نبودم و خودمو به خواب نزدم. بیشتر مدیونید اگه فکر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 13:09
-
مادرو ببین...
جمعه 28 تیرماه سال 1392 17:42
امروز رتق و فتق اشپزخانه را به دخترم سپردم. دفتر و دستکش را پهن کرد که یعنی دارم زبان می خوانم. . . . . . . به مادرش رفته است. وقتی کاری باب میلش نباشد، هزار عذر و بهانه در ذهنش ردیف می کند که از زیر انجام دادن آن کار دربرود.
-
سفره
جمعه 28 تیرماه سال 1392 12:43
این جا را خواندم و لذت بردم. از دست ندهیدش!
-
خود را نمی یابم...
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 00:35
هستم. خوبم. این روزها گم شده ام در هزارتوی روزمرگی هایم... یادم نرود با دفم هم حال می کنم... هر چند دیشب تا سحر بیدار بودم و تصنیفی را بارها گوش دادم تا برای هفته اینده دف نوازی اش را یاد بگیرم... پی نوشت: به استاد گفته بودم که قول نمی دهم برای هفته اینده درسم را حاضر کنم اما از نگاه های متعجبش خجالت کشیدم. دیشب تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 16:55
امروز برای کاری به مدرسه ای رفتم که دو سال پیش، مدت یک ماه در کلاس اول آن تدریس کرده بودم. وارد که شدم عکس و نام یکی از همکاران را بر دیوار روبه روی در ورودی دیدم که زیر عکس نوشته بود: شادروان خانم ... خیلی جا خوردم و البته باور نمی کردم... خنده رو بود و زیبا. سبزه و ملیح، شاد و پرانرژی... خدا رحمتش کند. از مدیر...
-
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
جمعه 21 تیرماه سال 1392 22:14
... شاید بارها پیش آمده باشد که دست به دعا برداشته اید، اما آن چه را که از خدا طلب کرده اید، برآورده نشده است... ... زمانی که دعاهای شما بلافاصله به اجابت نمی رسند، معمولا به این دلیل است که شما دارید سعی می کنید، برکات الهی را که بیکران و وسیع است، محدود کنید. به احتمال زیاد شما ناآگاهانه در نیایشهای خود چنین منظوری...
-
شرط سن!
جمعه 21 تیرماه سال 1392 16:36
امروز دوستم به خانه ام آمد. جایتان خالی! ساعتی با هم نشستیم و از روزهای خوش با هم بودنمان صحبت ها کردیم. حیف! افطار جایی دعوت داشت و خیلی زود رفت. اما همان مدتی کمی هم که در کنارم بود، خیلی خوش گذشت....
-
دیده نمی شوم...
جمعه 21 تیرماه سال 1392 11:57
از وقتی همسرم عینک مطالعه خریده است، مدام کتاب می خواند. به قول خودش حالا از کتاب خواندن لذت می برد. دیروز عصر عینک و کتابش را برداشت و به پارک کنار خانه رفت. یک تعارف خشک و خالی هم نکرد که تو هم همراه من بیا! امروز هم که بیدار شدم، دیدم غیبش زده است. نه عینکش هست و نه کتابش... کم کم باید به فکر راه چاره ای بیفتم...
-
به پایان رسید؟
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 12:38
-
پیام آورانش را امروز دیدم
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 22:40
و من به مهمانی خدا دعوت شده ام. قاصدانش را همین امروز خیر مقدم گفتم. یقین دارم امسال خدا مرا خصوصی دعوت کرده است. قاصدک هایی که امروز از پنجره خانه ام، به درون آمدند، پیام آورانش بوده اند. و مهم تر آنها، شور و شوقیست که روزها برای فرارسیدن میهمانی بزرگ قلبم را پر کرده بود... خدایا! سپاس که بار دیگر مرا به میهمانی...
-
ای عاشقان بشارت...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 19:57
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم : در نخستین شب ماه رمضان ، درهاى آسمان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نمی شود . بحار الأنوار : 96 / 34 / 8 منتخب میزان الحکمة : 242
-
یک چاشنی دلپذیر
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 19:37
من عاشق چاشنی های جدیدم. نام نازخاتون را لابه لای وبلاگ دوستان خوانده بودم و از آن جایی که در تهیه آن از بادمجان استفاده می شود، مطمئن بودم طعمی خوش خواهد داشت اما نه تا این اندازه! سه هفته پیش، برای اولین بار نازخاتون درست کردم که شدیدا مورد استقبال خانواده قرار گرفت. به علت استفاده از آبغوره، این چاشنی زیاد ترش نیست...
-
هل یا آویشن؟ مسئله این است.
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 18:00
چند روز پیش سر سفره مشغول نوش جان نمودن استامبولی همسرپز: من: داخل این پلو گلاب ریختید؟ همسر: نه! زیره و آویشن و ادویه پلویی و دارچین ریختم ولی گلاب نه!...
-
نازخاتون
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 20:19
من در اشپزخانه در حال سرخ کردن و کباب کردن مقدار زیادی بادمجان: راستی! اگر دوست دارید، نازخاتون هم درست کنم؟ همسر در هال در حال پاک کردن سبزی خوردن: نازخاتون چی بود !!!؟ دخترم در حال نگاه کردن تلویزیون: همان که آن قدر خوشمزه بود که یه هفته ای همه اش را خوردیم.
-
یک تجربه مخوف
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 19:46
هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت... . . . . . . . . قبل از سرخ کردن مقدار زیادی بادمجان، گاز استیل خود را برق نیندازید.
-
من تعطیلات را دوست ندارم.
شنبه 15 تیرماه سال 1392 23:37
همین جا اعلام می کنم از روزهای کشدار و تعطیل تابستان خسته شده ام. اتفاقا امسال هوا خیلی خوب است... خودم به کلاس می روم و بعد هم آن قدر بر سر دف می کوبم که گمانم تا هفت خانه آن طرفتر هم می دانند من به چه کلاسی می روم... کتاب هم می خوانم... میهمانی هم می دهم... مهمانی هم می روم... پارک و تفریحات بیرون از منزل هم به راه...